عبدالله سلاحی؛ منتقد ادبی
حرف از نداشتنهایی است که اگر داشته شوند، میدانیم با آنها چه خواهیم کرد. چنین نداشتههایی با آن که نیستند؛ از تاثیرگذارترین چیزهای زندگی مان به شمار میروند. شاید بتوان، احساس حسرت را نسبت به آن نزدیک دانست و گفت؛ نداشتههایی که فقدان شان، تاثیری بر زندگی گذاشته و در عین نبودن، توانسته، تصوری از بودن را بدهند.
امکان دارد، چیزهای زیادی را نداشته باشیم که نزد دیگران دیدهایم ولی اینجا بحث از دیگران نیست و تقابلی بین من و دیگری را با این شکل نمیبینیم. در اینجا، نبودنهایی به زبان آورده میشوند تا نقص بودن را نشان داده باشد.
پس حرف از نداشتنهایی است که در عدم آنها، ناقصیم و شاید نیستیم.
«من اگر آوازی داشتم/ گیتارم را میگرفتم؛ آهنگی میساختم»؛ چه چیزهایی در این سطر با آنچه گفتیم همخواناند؟
نداشتن آواز؛ چیزی که بر وجود «من» شبهه ایجاد میکند و یا ناقص نشانش میدهد؛ این کار را با موجودیت گیتار و امکان به وجود آمدن یک قطعه موسیقی انجام داده است. چیزی که در این سطر با بیان یک نداشتن (آواز)، وجود چیزی (گیتار) و امکان به وجود آمدن چیزی دیگر (آهنگ)، معنا میشود، بودن به معنی ساختن است.
ساختن، بودن مان را اثبات میکند و از حسرت نداشتهها، رهایی میدهد؛ چطور؟
اینگونه که امکانی برای داشتن چیزهای نبوده میشود؛ چیزهای نبوده موانعی داشتهاند که به زندگی ما و در دسترس ما نبودهاند. حرف از چنین نداشتنهایی، حرف از اعتراض بر چنین بودنهاست؛ اعتراض بر وضعیتی که هست. دیدیم که در سطر نخست شعر، حرکت از نبودن چیزی شروع شد و به انکار بودن رسید؛ حالا نیز اعتراض به وضع موجود، این بودن را نفی میکند.
با سطر بعدی، این انکار پررنگ میشود یا هم بهتر است بگویم؛ در سطر بعدی حرکت شعر به وضاحت کامل میرسد و میگوید:
«من اگر اسلحهای داشتم/ ضامنش را میکشیدم؛ شلیک میکردم».
اسلحه، مثل آواز؛ چیزی نیست که مستقیما به وجود «من» تعلق بگیرد اما؛ به شکل اشاره و در دو مرحله بر عدم وجود آن تاکید میکند؛ نخست داشتن اسلحه است که در وضعیت اعتراضی شعر، ضامنی برای بودن و ماندن «من» میشود. مرحله دوم؛ کشیدن ضامن اسلحه و شلیک کردن است.
دو فعل (کشیدن ضامن و شلیک کردن)، هر دو در پی هم، بیانگر تاکیدی بر توان و عمل است؛ توان و عملی که با داشتن اسلحه ممکن میشود و با نداشتن آن غیر ممکن. در واقع، حرکت شعر از آواز و گرفتن گیتار، به اسلحه و شلیک، تصویری از حرکت صدا بلند کردن به سمت دست بلند کردن و عمل است.
شباهت گیتار و اسلحه؛ آمیختن صدای نواختن و شلیک کردن باهم، هر دو تناسبی را میان عناصر بند اول و بند دوم پیوند داده که زمینهساز بیان ناتوانی در بند سوم میشود:
«من اگر توانی داشتم؛ بلند میشدم». بلند شدن؛ فعل دیگری است که بودن را نشان میدهد و در عین حال جنبهای از اعتراض را در خود دارد. با این همه اما؛ «بلند شدن»، تصویری از یک انسان ناتوان را که این عمل ساده را به عنوان یک اعتراض برگزیده، نشان میدهد؛ عملی که آخرین نشانه مخالفت است.
در بند چهارم، واژه «اگر» که شبههای را در سطرهای شعر خلق کرده، حذف میشود؛ یعنی دیگر حرفی از اگر داشتنها نمیماند و نداشتنهاست که واقعیت را فرا گرفته. زندگی در نداشتن، زندگی واقعیای نیست زیرا عملی در آن نیست و نیز ساختنی؛ پس مرگ است:
«حالا که ندارم سرم را میاندازم پایین / و راهی گور میشوم».
نداشتن در این سطر فقط با قرینههای اسلحه نداشتن و آواز نداشتن، نسبت نمیگیرد؛ این نداشتن ارجاعی به همه نداشتنهاست؛ برای همین است که آن را مساوی با مردن میداند و میگوید؛ «حالا که ندارم سرم را میاندازم پایین / و راهی گور میشوم». این نداشتن، چیزی مثل فقر است.
این شعر از فقر سخن نگفته اما؛ فقر را میتوان بیشتر از نبود نان در آن دید. من طرفدار چنین کارهایی در شعر هستم؛ تبدیل کردن موضوع به فضایی برای تجربه آن؛ در عوض توضیح و تفسیرش. نداشتنهای این شعر، فقر نیستند اما زمینههایی برای تجربه فقر در معنای دیگراند.
پرداختن به موضوع، شعر را تبدیل به اسبابی برای مفهومسازی میکند؛ یعنی در انتخاب موضوع، با چیزهایی سر و کار پیدا میکنیم که از پیش بوده و ما فقط بازتولیدی از آن ارایه میدهیم. اما اگر، موضوع را بشکافیم و از محوریتِ افکار عمومی برهانیم، میتوانیم، چیزهایی را به زبان بیاوریم که در عین کلی بودن، جزئیترین شکل را داشته باشد.
همین شعر با این که ابعادی از نداشتنها (که میتوان فقر تفسیرش کرد) را نشان مان داده، بیانگر معنایی کلیتر از درک ما از نداشتن و فقر بوده. یعنی از گفتن جزئیات گوناگون به یک کلیت میرسد ولی هرگز کلیگویی را در بیان خودش به عنوان یک طرز بیان استفاده نمیکند.
ادامه شعر از «ما»یی سخن میگوید که فقط اعدادی از مدت زمان بودن را با خود دارند؛ «ما مردمان عمریم؛ راهیان گور» و این یعنی از بودن خود چیزی نداریم جز این که تعلق به عمر و گور بگیریم. شعر مستقیما، ما را متعلق به عمر و گور میداند نه این که عمر را و گور را متعلق به ما؛ این برخورد، با همه نکات یادشده در این شعر رابطه دارد از جمله با نداشتنها؛ عمر نداشتن و گور نداشتن.
یا وقتی که میگوید؛ «ما مردمان خاکیم؛ راهبان گور» از نداشتنی سخن میگوید که از تعلق به چیز دیگر ناشی شده؛ پس نداشتنِ وجود است. در صورتی که به چیز دیگر تعلق داشته باشیم و چنان از عمل و ساختن بازداشته شده باشیم که هر آنچه از بودن مان ممکن میشود در خدمت به واقعیتی دیگر تمام شود، وجود نداریم.
تناسبی میان مردمان خاک و نداشتن زمین است؛ زمینی که «اگر داشتم»، « بیلم را میگرفتم؛ باغچهای میساختم» و همچنان نتاسبی میان مردمان خاک و نداشتن وطنی است؛ وطنی که اگر داشتم، «چراغم را میگرفتم؛ روشنش میکردم».
این تناسبها، استوار بر شباهتهای عناصری میان بندها هستند؛ یعنی از روی یکسری از ارجاعهای ناروشن، میشود به رابطهای رسید که شعر را به جای انسجام معنایی، وسعت معنا میدهد.
زمانی که به دنبال انسجام معنا باشیم؛ سعی میکنیم نظام روابط نشانهها در یک شعر را استوار بر رابطهها و ارجاعهای نسبتا مستقیم انجام بدهیم اما؛ در این شعر، این ارجاعها نیازی به بازگویی ندارند و به شکل خیلی واضح، بندهایی را میخوانیم که همه از نداشتنهایی سخن گفتهاند.
در چنین شعری با موضوع روبرو نیستیم؛ بنابر این، بندهای متعدد، تصاویر متعددی از امکانهای دیگرِ شعر است. شعر با اضافه شدن سطرها و بندهای جدید، بند نخست را انجسام نمیدهد بلکه به وسعت آن میانجامد. خاصیتی که در وسعتیافتن است؛ محو شدن رابطهها و غیر مستقیم بودن آنهاست.
مثلا؛ تناسب بند مردمان خاک با زمینی برای کشت و وطنی برای زندگی، چیزی جز خاک نیست والبته تضادی که بین سبز شدن باغچه و روشنی چراغی در وطن با تاریکی گور و خفتن ادبی است. اینها، رابطههای مستقیم نیستند برای همین، ممکن است متوجه آن نشویم اما در صورت دقیق شدن، میتوانند به دریافتهای ما از بندهای شعر، وسعت ببخشد؛ وسعتی که شاید دقیق و کامل نباشد ولی همواره اتفاق افتادنی خواهد بود.
خلاصه این که نداشتنهای این شعر، نداشتنهایی است که در عین نبودن، بود و نبودمان را ساختهاند و بیان آنها، نیاز به یکسری از تغییرات بنیادین در نگرش شعری دارد؛ تغییر دید از پرداختن به موضوع و تغییر دید نسبت به ایجاد تناسب میان بندها.
مفصلبندیها یا بافتار در شعر، طرز دید شعر را میسازد؛ ممکن است ما تصاویری را بیان کنیم که شکل سالمی دارد و هیچ تصرف شاعرانهای در آن صورت نگرفته است اما؛ نوع بافت دادن این تصاویر بسته به خلاقیت و طرز دیدی است که آن شعر را برای مان خلاق و وسعتپذیر میسازد.