“توده”های آشغال!
روایتی از «جوکر» و کالایی شدن نظریههای ضد سرمایه
عبدالله سلاحی
«هژده مرکز جمعآوری زباله روزانه ده هزار تن آشغال جمعآوری میکند؛ حتا بهترین نقاط شهر ظاهر ناخوشایند دارند. یکی از متخصصین سلامت اعلام کرده که برای اولین بار در یک دهه گذشته، وضعیت شهر به حالت اضطراری درآمده؛ لازم نیست حتا یک نفر بمیرد تا به فکر چاره باشیم. باید گفت که این شرایط واقعا بسیار بسیار حساس است و اگر اتفاقی بیافتد روی همه شهر تاثیر میگذارد»
فیلم با این گفتهها که اخبار تلویزیون در رابطه به وضعیت صحی شهر گاتهام، نشر میکند آغاز میشود و دوربین آرام آرام به طرف مردی با چهره گریمشده (شخصیت اول فیلم) که روی چوکیای در برابر آینه نشسته حرکت میکند.
اندکی بعد این مرد، لباس دلقکها را پوشیده و با تابلویی در دست در پیادهروی مشغول نمایش خیابانی است که عدهای از بچههای شرور تابلوی او را میدزدند و فرار میکنند. دلقک به تعقیب آنان میرود و بلاخره در کوچهای به شکل غافلگیرانه از سوی همان بچههای شرور، مورد لتوکوب قرار میگیرد.
این صحنه با تصویری که از دلقک به زمینخورده شروع شده، بزرگ میشود و او را در میان تکههای شکسته تابلوی دزدیده شدهاش و کثافاتی که کوچه را فرا گرفته وا میگذارد.
کارگردان با روایت وضع صحی شهر، میخواهد وارد آشوبی شود که آن را میتوان شورش آشغالها گفت. اما این شورش، بیشتر از این که یک امر ارادی در میان مردم باشد، سیر تکاملی یک انحراف را نشان میدهد؛ انحرافی که نتیجه بیتوجهی دولت بوده و خواهنخواه به آشوب و بینظمی میانجامد.
سرازیر شدن آشغالها در شهر و اخبار مربوط آن، پیشنمایشی از شورش افراد بیکار و وامانده گاتهام است. کارگردان با چینش نشانههای متعدد از جمله بیماری آرتور فلک، تخلص او (فلک= لکه)، طرد شدن او و مادرش از سوی توماس وین، نامزد شهرداری گاتهام و… سعی میکند رابطهای را میان بیمصرفی آشغالها و شخصیت فیلم خودش به وجود بیاورد. این رابطه زمانی مستحکم میشود که احساس طردشدگی و منفور بودن به آرتور دست میدهد؛ زمانی که او از کار اخراج میشود، زمانی که احساس میکند همکارانش از او خوششان نمیآید و بالاخره حتا دولت دیگر به بیماران مثل او کمک نمیکند.
در جایی از اخبار که در آغاز فیلم نشر شده، گوینده از قول یک متخصص سلامت میگوید؛ « لازم نیست حتا یک نفر بمیرد تا به فکر چاره باشیم. باید گفت که این شرایط واقعا بسیار بسیار حساس است و اگر اتفاقی بیافتد روی همه شهر تاثیر میگذارد».
این اتفاق، زمانی میافتد که آرتور در مترو، به وسیله اسلحهای که همکارش به او داده بود مرتکب سه قتل میشود. چهره آرتور در این صحنه دارای گریم است و قابل شناسایی نیست اما به زودی همه شهر را نقابهای دلقکمانند فرا میگیرد که تکثیرشدن آرتور را نشان میدهد. این ماجرا، بازنمایی دیگر از سرازیری آشغالها در شهر است. آشغالهای بیکاری که دیگر برای دولت مورد استفاده نیستند.
محبوب شدن آرتور یا جوکر (چرا که در میان مردم چنین شهرت پیدا میکند)، بعد از کشتن سه نفر از بچههای پولدار شهر چندان زیرکانه به نظر نمیرسد. چرا که هیچ انگیزه قبلیای در رابطه به نفرت مردم از این نوع افراد در فیلم دیده نمیشود. کارگردان، از این ماجرا به راحتی میگذرد و زمینه فکری خاصی جز سودجویی از شعارهای ضد سرمایه که در ذهن مردم پر شده، ندارد.
بعد از وارد شدن آرتور به میدان شرارت، آشوب به پا میشود و تلویزیون کاری جز نشر این آشوب ندارد. اما چیزی که باید در این میان روشن شود، تعبیر ممکن از آشغال یا لکه در این فیلم است.
آشغال، همان اضافهگیهایی است که ما همه روزه از غذا، اشیای تخریبشده و… جمعآوری میکنیم و در نهایت در جایی که محل تجمع آشغالها محسوب میشود، کنار میگذاریم. یک آشغال، با چند چیز معنا پیدا میکند؛ اولین چیز، کنار گذاشته شدن آن است؛ ما اشیا را نظر به قابلیت مصرفیای که دارند خریداری میکنیم ولی زمانی که این قابلیت را از دست میدهند، طرد میکنیم. پس آن چیزی که یک آشغال را آشغال میسازد، عمل طرد کردن است.
نکته دیگری که در آشغال شدن چیز اهمیت پیدا میکند، تجمع آنان است. گردهمایی آشغالها، به طور نمادین، نشاندهنده اعتراض اشیاست. چیزی که سبب همخوانی تجمعات انسانی و چیزهای دورانداختهشده میشود، همین حالت نمادین اعتراض در آنان است.
آشغالها با بهمریختن نظم شهری، اولین برخوردشان را با شهروندان انجام میدهند و این برخورد، به شهروندان میفهماند که آنان نیز تفاوتی با چیزهایی که دورانداختهاند ندارند. فضای بهمریخته شهرگاتهام، تداعیگر شورش است؛ یعنی اعتراض، قیافه غیرعادی شهر است که قبل و بدون تصمیمگیریهای سازمانیافته مردمی، عملا شروع شده.
فیلم با چینش چنین مواردی سعی میکند، مخاطب را با شکل تکاملیافته وضعیت نامطلوب رو به رو کند؛ وضعیتی که در آن نمیتوان موضع سیاسی مشخصی داشت. چرا که عملا در درون یک تخریب قرار گرفته و اگر راهکار به درد بخوری وجود میداشت، مسلما باید وضع چیزی که هست نمیبود.
این جاست که مخاطب وارد فیلم و وارد شورش میشود و سعی میکند برای وضع پیشآمده، نظریهبافی کند اما؛ چه شورشی! شورش/ سرازیری آشغالهایی که در پی هیچ نتیجهای نیست چرا که خود، یک نتیجه نامطلوب از بیکفایتی شهرداری و ادارات نظمساز است.
***
جوکر، زمانی در گاتهام حضور پیدا میکند که بروس وین، کودکی بیش نیست و پدرش، فرد سرشناس و تاثیرگذار است. در واقع، این فیلم در مورد زندگی کسی است که باید در آینده با شخص نیکوکاری در رقابت بیافتد. شخصی که پدرش را در اثر حمله افراد یا فرد فقیر، از دست میدهد.
پیش از این اگر فیلمهایی را در رابطه به ظهور ابرقهرمانانی میدیدیم که برای نجات یک شهر آمدهاند، اکنون و در فیلم جوکر با متضاد آنان، یعنی ضد قهرمانی مواجهیم که معلوم نیست چه میخواهد بکند. پس یکی از نکاتی که ما را به مکاشفه در این فیلم دعوت میکند، این است که جوکر و هوادارنش چه میخواهند بکنند؟
اما لازم است به جوکری که توسط فیلم قبلی به ما معرفی شده برگردیم. به جوکری که عضو شبکههای خلافکاری است و در وسط مردم و قدرتمندان شهر قرار دارد؛ نه اینطرفی است نه آنطرفی!
در فیلم شوالیه تاریکی، جوکر در برابر بتمن و رفقای او قرار دارد؛ در برابر گروهی که در دولت نقشهای مختلفی دارند و از نظمسازان گاتهاماند. در آن فیلم، جوکر یک شرور است و چیزی جز شرارت را نمیپذیرد بنابر این آنچه او میخواهد انجام بدهد جنایت است؛ میلی که از نگاه او در همه آدمها نهفته است.
اما در فیلم جوکر (2019)، جنایت، بدون هیچگونه تفکر بنیادیای که رابطهای با درون آدمی داشته باشد، صورت میگیرد. یا هم میتوان گفت، جنایتی که در این فیلم اجرا میشود، بدون نظمیافتگیِ مبتنا بر جهانبینیِ جنایتکار است. در این فیلم با نوعی اختلال روانی روبرو هستیم که هم در آرتور قابل مشاهده است و هم در وضعیتی که مردم را به خیابان میکشاند.
این فیلم، برخلاف نام خودش (جوکر)، بیشتر از شخصیت فردی آرتور، به کلیت یک شهر، به عنوان یک روان صدمهدیده، پرداخته است؛ یعنی شرایط آرتور، شرایطی تعمیمیافته به کلیت یک شهر است. بنابر این، بینظمی او/آن خبر از جنگ دوبارهای با یک ابر قهرمان میدهد. ابر قهرمانی که نظم را به شهر بر میگرداند و در آخر فیلم نیز معرفی شده است:
زمانی که شورشیهای گاتهام، همه جا را به هم میریزند، توماس وین، همراه با همسر و فرزندش از راهی که از کوچهای کثیف و پر از آشغال میگذرد، میخواهند از محوطه خطر فرار کنند اما؛ افرادی که از جمع شورشیها هستند او را به قتل میرسانند.
این اتفاقی است که با اندکی تغییر، برای توماس وین (بتمن) در اولین فیلم از سلسله فیلم های بتمن (بازگشت بتمن- 2005)، میافتد و انگیزه اصلی او برای ریاضتکشیهایی میشود که او را مبدل به بتمن، قهرمان و همکار نظمسازان شهر گاتهام میکند. این یعنی آرتور فلک و مردم گاتهام، دوباره منتظر یک ابر انسان هستند.
فیلم جوکر بیشتر از این که دنبال ارائه تفکر خاص یا حتا ایجاد فضایی برای شناور شدن ذهن مخاطب باشد، بنا بر نامفهوم شدن عمدی روایت از «جوکر»، دنبال وصل کردن خود به فیلمهای زنجیرهای پر فروش رفته است. روایت نامفهومی که از رابطه خونی جوکر با توماس وین در این فیلم ارائه شده، هویت او را همچون نام او (فلک یا لکه) نامشخص میگذارد:
لکه نیز چنین است؛ میبینیم که بر جایی از لباس مان لکهای افتاده اما؛ منشأ آن مشخص نمیشود.
این پنهانکاری از سوی کارگردان، چیزی را در فیلم و تعابیر ممکن از آن عوض نمیکند؛ مگر این که داستان دیگری را زمینهسازی کند و جوکر دیگری را به بازار بکشاند. البته نباید، همخوانیهایی را هم با فیلمهای قبلی نادید بگیریم؛ کارگردان سعی کرده با اقتباس از نکاتی در شوالیه تاریکی به فیلم خود معنا بدهد و این نوعی استفاده از قابلیت بینامتنی «جوکر» و «شوالیه تاریکی» است:
در شوالیه تاریکی، جوکر همواره بر این تاکید میکند که بدون وجود بتمن، حضور او بیمعناست و این به نحوی اشارهای بر پیوند ناگسستنی (همچون پیوند خونی) بین شر و نیکی دارد.
در نهایت، جوکر نمیتواند فیلمی معتقد به نابرابری طبقاتی باشد زیرا نگرشی که از آن برون میآید در پیوند با آرمانهای کارگرها نیست بلکه بیشتر طرف اعتقاداتی را میگیرد که به اصلاح حاکمیت میانجامد. مثلا؛ شورشهایی که متمرکز بر نمایش نارضایتی شهروندان است تا خواسته روشن و مشخص. این نگاه، به از دسترفتگی توده اشاره کرده او را فاقد هر نوع اراده سالم برای تصمیمگیری معرفی میکند؛ مثل آشغالهایی که به دلیل عدم نظم درست، ناچار به سرازیر شدن در شهر هستند و ارادهای برای این کار نداشتهاند.
لب کلام!
شورشها و نکاتی که در این فیلم، نمایشگر وضع نامناسب مردم است، منطقی را جز تقاضای بازار دنبال نکرده است؛ تحلیلهای شبهمارکسیستیای که نتیجهای جز ایجاد توهمِ درک وضعیت ندارند و صرفا از رواج فکر خاص و مدشدگی نظریههای ضد سرمایه، استفاده کالایی میکند.