محمدطارق سعیدی؛ عضو گروه حرکت برای تغییر
نظامهای توتالیتر مانند نظام طالبانی، تک گفتارند. ولی هر گفتاری براساس ماهیت خود نیازمند مخاطبیست. «در قالب مفاهیم باختینی… برای آن که ایدئولوژی حاکم «تک گفتارانه» باشد-یعنی متابعان خود را با قطعیت مقتدرانه مورد خطاب قرار دهد-باید هم زمان «گفتوشنودی» باشد؛ زیرا حتا گفتمان مقتدرانه نیز به دیگری خطاب میشود و تنها در پاسخ دیگری زندگی میکند» (تری ایگلتون، درآمدی بر ایدئولوژی، ص 85)
اما این خطاب کردن همیشه مستقیم نیست و در بسا مواقع به صورت غیرمستقیم است. خطاب غیرمستقیم به دیگری به معنی حذف و نادیده گرفتن آن است. طالبان در حاکمیت تک گفتارانه خود که شدیدا نارسیستی است و تمایل به همجنس دارد، زنان را غیرمستقیم خطاب قرار داده و از این طریق در تلاش حذف و نادیده گرفتن زنان هستند. این مسأله ریشه در مناسبات روستایی که طالبان در آن رشد کرده و حافظ آن هستند، دارد.
در روستاها به دلیل مناسبات اقتصادی، خانوادهی ریشهیی(گسترده) همچنان به دوام خود ادامه داده است. در چنین خانوادهای زنان نه تنها از جایگاه فرودستتر از مردان برخوردارند، بل در سطح شی و حیوان نیز تنزل کردهاند. از طرف دیگر در فرهنگ پدرسالاری که وراثت از طریق پدر به فرزند پسر انتقال داده میشود، دختران خانواده به چشم دیگری دیده میشوند. دختران، جزیی از دارایی خانواده محسوب شده و اما به دلیل این که باید با فردی بیرون از اعضای خانواده ازدواج کنند، تهدیدی برای دارایی خانواده نیز به حساب میآیند.
این مسأله وقتی پیچیدهتر میشود که زنان در فرهنگ ستمگری براساس مفاهیم فریره رشد و تربیت یافتهاند. برای آنها رهایی به معنای قرار گرفتن در جایگاه ستمگر است تا براندازی مناسبات ستمگر و ستمکش که بر پایه سلطه همراه با بهرهکشی است. « … در جریان مرحله مبارزه ستمدیده به جای تلاش برای آزادی خود، تقریباً همیشه به سوی ستمگری یا «خرده ستمگری» میگراید. این امر بدان دلیل است که ساخت فکری ستمدیدگان در نتیجۀ تضادهای درونی وضع واقعی و عینی که در آن سنگر گرفتهاند، نهاد فکری آنان را شکل داده، و مشروط ساخته است. آرمان آنان «انسان» بودن است، ولی در نظرشان انسانبودن یعنی ستمگربودن.» ( فریره پیداگوژی ستمدیدگان ، 28)
یکی از سازوکارهای فرهنگ ستمگری، ایجاد روابط شدیدا عاطفی بین اعضای یک خانواده است. در چنین روابطی نقش پدری و مادری مقدس شده و ارتباط آنها با فرزندان متقدرانه میباشد. این وضعیت به مردان این امکان را میدهد که کارآمدترین ستمگر شوند.
به باور تری ایگلتون کارآمدترین ستمگر کسی است که زیردستان خود را ترغیب میکند که به قدرت او عشق بورزند، آرزویش کنند و با آن احساس یگانگی کنند؛ و از اینرو هر عمل رهایی سیاسی مستلزم دشوارترین همهی شکلهای آزادی یعنی رهانیدن خودمان از خودمان است. این رهایی به معنی یکی شدن با خود نیز هست، خودی که به وجود خودآگاهی کسب کرده است و از دیگر متمایز شده است.
فوکو نیز به این باور است که قدرت چیزی نیست که محدود به ارتشها باشد، بل قدرت شبکهای نامحسوس از زور است که خود را در جزئیترین رفتارها پنهان میکند. خندهی تمسخرآمیز به دلیل رفتار یک شخص که با هنجارهای گفتمانی یا اجتماعی سازگار نیست مصداق این قدرت نامحسوس است و تا نوع پوشش (الگوهای مد) و حتا غیبتکردن و ترس از غیبتشدن را نیز شامل میشود. از این دیدگاه کنشگران یک گفتمان اسیر آن گفتماناند چون خارج شدن از آن گفتمان به قیمت آن است که تحت مجازات شبکهی نامحسوس زور قرار بگیرند. به همین دلیل نیز ماهیت گفتمانی تعیینکننده است و از این دیدگاه هر گفتمان شبیه گفتمان دیگر نیست.
قبل از حاکمیت دوباره طالبان زنان در چنبرهی گفتمان نولیبرالیسم گرفتار بودند که به بهانهی کمکهای جهانی در افغانستان ترویج میشد. در این گفتمان زنان تحت تسلط قدرت پنهان از نوع فوکویی آن قرار داشتند و طبق مفاهیم فریره زنان به هنجارهای آن عشق میورزیدند. اگر زنی میخواست خود را از فاعل تهی و مصرفگرای چنین گفتمانی برهاند در مقابل هنجارهای آن قدعلم کند، سازوکار ادبیات تکفیری به کار افتاده، وی دیگری شده و حذف میشد.
تأثیر این گفتمان بعد از حاکمیت دوباره طالبان در دو سطح آگاهی زنان و واکنش طالبان به این آگاهی قابل بررسی است. برای چنین امری میتوان از دو مفهوم گرامشی «آگاهی رسمی» و «آگاهی عملی» کمک گرفت. در سادهترین تعریف آگاهی رسمی مفاهیمی است که طبقات ستمدیده از فرادستان میگیرند و آگاهی عملی مفاهیمی هستند که طبقات ستمدیده از موقعیت زیسته خود میگیرند.
در گفتمان نولیبرالیسم، فاعل تهی و منفعل و شدیداً مصرفگراست و چنین آگاهی از نوع آگاهی رسمی بود که با وضعیت زیستهی زنان در افغانستان همخوانی نداشت و آنها را گرفتار توهم میساخت. از طرف دیگر این مفاهیم در تقابل با مفاهیم گفتمان پدرسالارانه قرار داشت که در آن زنان مفعول مصرفی بودند که با مشروعیتی که این گفتمان از دین میگرفت، باید زنان از تمام حوزهی اجتماعی حذف میشدند. زنان در طول بیست سال گذشته در بین دوسنگ آسیاب این دو نوع آگاهی رسمی قرار داشتند و به همین دلیل به عنوان فاعل تهی از مفعول خود در گفتمان نولیبرالیسم و مفعول تهی از فاعل در گفتمان پدرسالارانه حضور میداشتند.
اما در کنار آگاهی رسمی، آگاهی زیستهی زنان نیز رشد و تکامل یافت. اما این مفاهیم از آگاهی زیسته را طالبان با ساختار توجیه که استعاریست با مفاهیم دیگری جابهجا کرده و به ارزشهای نولیبرالیسم نسبت داده و از این طریق مطالبات زنان را به دلیل تقابل با فرهنگ پدرسالار و مناسبات عقبگرای روستایی بیگانه و غربی خواندند و براساس ارزشهای اسلامی نامشروع اعلان کردند و با این کار تیشه به ریشهی خود زدند.
طالبان نیز مانند همه نیروهای در قدرت (استبدادی یا غیراستبدادی) برای حاکمیت و اقتدار خود نیازمند گرفتن مشروعیت و تایید از “دیگری” و نیروهای اجتماعی مسلط ست. اما زنان هم به عنوان دیگری و هم به عنوان نیروی اثرگذار امروز جامعه افغانستان، نه تنها چنین مشروعیتی به طالبان ندادند، بل با تصرف خیابانها و مطرح کردن مطالبات مشخصشان سلطهی طالبان را نیز به چالش کشیدند. زنان با تصرف خیابانها و مبارزه برای مطالبات عام خویش با روشهای مدنی کلیسازی طالبان که لازمهی مشروعیت است و تکگفتاری طالبان که زادهی نظامیگریشان است را درهم شکستند و امکان چندصدایی را مساعد ساختند.
مبارزه در خیابانها برای مطالبات مشخص و شکلگیری چندصدایی زنان را از فاعل تهی و مصرفگرای گفتمان نولیبرالیسم و مفعول تهی و پنهان گفتمان پدرسالار، تبدیل به فاعلی ساخت که با مفعول خود به وحدت رسیده و نیروی پیشرو مبارزات اجتماعی و مدنی افغانستان است. اما با این وجود مبارزات زنان به دلیل شکل مطالباتی آن در سطح اشکال ستم باقی ماند و قدمی فراتر از آن که براندازی مناسباتی ستمگرایانه است به پیش نرفت.
زنان وضعیت تحت ستم خود را درک کرده و اولین کسانی بودند که بعد از سلطهی نامشروع طالبانی به خود آمده و نسبت به خود آگاهی کسب کرده و از چنبرهی گفتمان نولیبرالیسم رهایی داده و با مطرح کردن مطالبهی مشخص خود مانند نان، کار و آزادی با مبارزهی مدنی نه تنها سلطهی طالبانی را نپذیرفتند بل طالبان را با خلاء مشروعیت ملی و بینالمللی روبهرو ساختند. گرچه در این مبارزات مطالبات دیگری نیز مطرح شد، اما تنها مطالبهای که توانست خودش را از چنبرهی سیاست هویتی، قومیگرایی که زایندهی گفتمان نولیبرالیسم بود، برهاند این مطالبهی مشخص بود.
اما جامعه مدنی و فعالین مدنی بعد از سلطهی نامشروع طالبان نتواستند خود را از چنبرهی گفتمان نولیبرالیسم برهانند، بل به دلیل رویکرد انجویزمشان در بیست سال گذشته بیشتر در این گفتمان غرق شدند تا جایی که نه تنها از این واقعیت اجتماعی که مطالبات زنان را باید محور مبارزه خود قرار دهند، غافل ماندند، بل برای مبارزه علیه سلطهی طالبان بار دیگر خود را در دامن ناتو و آمریکا انداختندکه با رویکرد نظامیگری خود موجب پیدایش طالبان شدند، و با گسترش آن در راستای منافع استراتژیک خودکشورهای مختلفی مانند افغانستان، عراق، سوریه، لیبی و… را در آتش جنگ برای فروش تسلیحات خود سوزاندند.
حقیقت مسلم آن است مطالبات زنان، ریشه تاریخی دارد، آگاهیست که اجتماعی شده و در خیابانها به واقعیت پیوست و اگر تصرف خیابانها به دلیل نظامیگری طالبان ناممکن بوده است، خانهها را محلی برای مبارزه ساختند. این مطالبات تفاوت عمدهیی با مطالباتی دارد که در گفتمان نولیبرالیسم در مورد انسان انتزاعی و حقوق طبیعی انسان مطرح میگردید. به همین دلیل است که مبارزهی زنان باعث تغییر اجتماعی میگردد. چون مسأله تنها پیکار با ایدههای کاذب نیست؛ بل مطالبات مشخصی است که طالبان با ساختار توجیهی خود نمیتوانند آنها را تحریف کنند.
از طرف دیگر به دلیل آن که زنان جز طبقهی تحت ستم هستند، عمل اجتماعی آنها رادیکال است و نه تنها به رهایی خودشان بل به رهایی کل جامعه منتهی میشود. از این نقطه نظر باید تمام نیروهای مترقی و فعالین مدنی که هنوز مسموم انجویزم نشدهاند در محور مطالبات زنان جمع شوند و این مطالبات را باید نقطه ثقل مبارزات امروز خویش قرار دهند.
اما این مطالبات محدود به اشکال ستم برزنان است و به همین دلیل نیز در سطح همین اشکال باقی خواهد ماند و تا براندازی مناسباتی که زایندهی ستم برزنان است پیش نخواهد رفت. در یادداشت بعدی به این مسأله اشاره خواهم کرد که مبارزات مطالباتی دارای چه محدودیتهایست. گرچه این مطالبات جزئی از واقعیت هستند، اما ماهیت واقعیت را تعیین نمیکنند و برای براندازی مناسباتی که زایندهی ستم بر زنان است و زنان را برده میسازد، چطور آن را باید فهیمد و با آن به مبارزه پرداخت.