عبدالله سلاحی
از رعیت به شهروند، ژست را بیشتر در گفتار و واژههایی میبیند که از زبان حاکمان برای خطاب قرار دادن مردم استفاده میشود. منظور من از «خطاب قرار دادن» نه فقط معنی سخن گفتن با مردم که بیشتر ادایی که در هنگام سخن به بدن مفهومی داده و حتا تصویری است که از سخن گوینده در ذهن مخاطب میسازد.
در برداشت من، مفهوم ژست فارغ از اداهایی که در عکسهای این کتاب میبینیم و در ابتدا با مشت گرهخوردهی امیر شیرعلی خان به ما نشان داده میشود، اشارهی دیگری دارد. عکسها در کتاب «از رعیت به شهروند»، نقش ریز عنوانهایی را دارد که میتواند بیانکنندهی ژست باشد، اما بیشتر کاری برای تصور زمان و دورههایی از تاریخ افغانستان انجام میدهد. اشارهی اروند به ژست یک بدن نیست به ژستی از یک بدنه است.
بدنهای مثل این تعریف از وطن که از کتاب «دولت مستقلهی افغانستان و وظایف ملت افغان» نقل شده است: «وطن مقدس ما افغانستان از ایلات و قصبهها و شهرها و دهها تشکیل یافته است که همه زیر کلمهی «افغان» که عنوان هر فرد ما است جمع میآییم. آیا نقطهی تمرکز ارتباط عموم این افرادی که به همین عنوان یاد میشوند کدام است؟ بدیهی است مرجع همهی امور تجاذب و تماسکشان به یکدیگر ذات اعلیحضرت همایونی است…».
تعریفی که خواندید، تصویری از یک کلیت (افغانستان) را در حال تجزیه به قطعات سازندهاش (از ایلها گرفته تا هرکدام از ما) نشان میدهد. حرکتی از یک شکل بزرگ که کوچک و سپس کوچکتر میشود، اما دوباره به همان شکل بزرگ برمیگردد توسط یکی از افراد با عنوان افغان که صرف به دلیل نسب شاهی، مبدل به کلیت و نمادی از آن شده است، ذات همایونی شاه امانالله خان غازی!
تصویری که از تعریف یادشده داریم، خود دارای یک ژست است، ژستی از یک بدنه؛ بدنهای از یک مفهوم و مفهومی از یک جامعه که توسط این تعریف، ساخت و شکل بهخصوص آن را بهخود گرفته است.
آنچه اکنون تصور کردیم، ناشی از شکلی است که تعریف وطن در کتاب دولت مستقلهی افغانستان و وظایف ملت افغان به ما داده است. شکلی دایرهای مفهوم وطن در پادشاهی امانالله خان که از افغانستان (وطن) به افغانستان (شاه)، برمیگردد.
افغانستان مفهومی در تعریف یادشده نیاز به زندهشدن دارد، همانگونه که در ابتدای کتاب از باوری حرف بهمیان میآید که گویا هرکس که عکس میگیرد، باید در دنیای پس از مرگ آن تصویرهای بیجان را زنده کند، در تصویری که برایمان از افغانستان داده شد نیز جان دادن لازم است. آن جان که میتواند دستوپای بیحرکت را به جنبش درآورد، شاه امانالله است: «… بدیهی است مرجع همهی امور تجاذب و تماسکشان به یکدیگر ذات اعلیحضرت همایونی است…».
واژهی تصور را در مورد تاریخ، باید بهمعنای ریشهای کلمه مدنظر گرفت، یعنی تصویری که با چیدمان مشخصی از اطلاعات و وقایع دستوپا کردهایم. تصویر ما، ساختاری بهخود میگیرد که از رابطههای گوناگون-بافتها- بهشکل در میآید.
نهاییترین چیز، شکلی است که در ذهن خود تصورش میکنیم. اینکه چوناین شکلی چگونه بهدست آمده، مهمترین نکته در فهم تاریخ است. باید بافتها را دنبال کرد و به نسبتهای گوناگون آن رسید که قادر به درک ساختارمند از یک مسالهی تاریخی شویم. مثال: از رعیت چه تصوری داریم، آیا کسی است که نان و آباش را دیگری میدهد و فرمانبردار نانده خود است؟ همین تصور از واژهی رعیت، چگونه شکل گرفته است، با چه وقایعی میتواند تعریف عینیتر بهخود بگیرد و… .
آن وقایع، چگونگیها، همه یعنی بافتی که در نهایت ساختار را روشن میکند و آن روشنی به همهی انتزاعات پایان داده، شکل را رونمایی میکند و هر شکلی یک ژست است.
شکلهاییکه آنها را ژستهای تاریخی خواندیم، چیزی جز واژههایی که به کلیت مردمان اشاره میکند و تصوری را از آنان میسازد، نیست. مشخص است که هر واژهی کلی که مردمان را با آن مورد خطاب قرار میدهند، تصویری بههمراه دارد که از ریزساختهایی مثل دستورالعملها بهوجود میآید.
در صفحهی شانزدهم در مورد دستورالعملهاییکه در دورهی امیر حبیبالله خان به اجرا در میآمده، چیزهایی آمده است: « قابل توجه همه رهگذران! گذرگاهها و خیابانها برای سهولت و راحتی در عبور و مرور ساخته شدهاند، نه برای اینکه دو یا چند نفر در وسط آن بایستند و چاراختلاط کنند و یا اینکه در وسط آن کشتی بگیرند…».
این اطلاعیهها و دستورات، سازمانده رعیتاند. رعیت ساخته میشود، اما با زمینهی نمایشی از ژست امریانه: «در جریان عبور کاروان (کاروان امیر) سر اسبان خود را نگهدارند و درجا توقف کنند. مراقب باشند که مبادا آسیبی به یکی از اعضا یا مرکبهای کاروان برسد».
این دستورالعمل، چه میخواهد جز یافتن مجال نمایش امیر در هنگام گذر از خیابان؟ فکر نمیکنم ژست، جدا از ماهیت این دستورالعمل باشد. خیابان، میدان نمایش امیر است که با گذر از آن در حیطه قواعدی که بر دیگران حاکم ساخته است، تصوری از خود در ذهن مردمانیکه برای او از کار و رفتوآمد باز ایستادهاند، ایجاد کند.
تصوریکه ایجاد میشود در ضمن اینکه حاکمیت امیر را بر رعیت، عملاً بهاجرا درمیآورد، مالکیت امیر را بر خیابان نشان میدهد، مالکیتی نه صرفاً بر خود خیابان بهمفهوم جایی برای عبور و مرور، بل مالکیتی بر همه که حتا انسانهای حاضر در آن را نیز در برمیگیرد.
در این مرحله، ژستی را میبینیم که رعیت بهاجرا درمیآورد، اما برای امیر و برای رعایت او این کار را میکند. در نتیجه، همهی اصول و مقررات و انسانها، ریزساختهایی در یک بدنه هستند که با بهکارافتادن خود و انسجامی که بهواسطهی شخص امیر بهدست میآورند، به شکل یک دستگاه تولیدی درآمده و رعیتسازی میکند، زیرا «… مرجع همهی امور تجاذب و تماسکشان به یکدیگر ذات اعلیحضرت همایونی است…».
این است که من ژست را در «از رعیت به شهورند» فارغ از ادا و اطوارهایی میبینم که در یک عکس و صرفاً یک عکس، میتوان یافت. عکسها در کتاب «از رعیت به شهروند» به اضافهی یادآوریهایی از دستورالعملها، بیشتر کاری برای تصور زمان و دورههایی از تاریخ افغانستان انجام میدهد. اشارهی اروند به ژست یک بدن نیست، به ژست یک حاکمیت است که در انسجام و ارتباطی تنگاتنگ میان مردمان و مرجع همهی این انسجامیافتگی نهفته است. اشاره به این است که چگونه تودههای مردمان، انسجام و ارتباط خود را که بر محورهای حیاتی دیگر مانند آزادی و نان است، از دست داده و «رعایتکننده» میشوند.