درباره نفرت

جهان اسلام و تکفیری‌ها از دیروز
محمد محق
محمد محق
محمد محق

محمد محق؛ نویسنده و پژوهشگر

 

ریشه‌های نفرت

کلمه نفرت از ریشه نفور گرفته شده و به معنای دور شدن، فاصله گرفتن و گریختن است. ریشه‌های نفرت، از نظر برخی دانشمندان زیست‌شناسی، بر می‌گردد به اصل حفظ حیات که از غرایز عمده در وجود آدمی و همه موجودات زنده است. میکروب‌ها که منبع انواع بیماری‌ها هستند، و حیات آدمی را به خطر می‌اندازند، عمدتا در اماکن آلوده و موقعیت‌های گندیده وجود دارند. به این‌خاطر، آدمی با دیدن لاشه خودمرده‌ای که گندیده شده، یا زخمی که چرکین شده و دهن باز کرده است، احساس چندش و اشمئزار می‌کند، و کوشش می‌کند خود را از آن دور بگیرد. این حس چندش و اشمئزار ریشه اصلی نفرت است، و تا این حد کاملا طبیعی است، و حتا برای حفظ حیات و تداوم زندگی لازم است.

هنگامی که انسان‌ها در مرحله غارنشینی به‌سر می‌بردند و زندگی‌شان عمدتا متکی به شکار بود، حس نفرت از حد پدیده‌های طبیعی فراتر رفت و شامل هر موجودی شد که می‌توانست زندگی آدمی را به خطر اندازد، مانند عقرب، مار و سایر موجودات خطرساز.

پس از این‌که انسان‌ها کم کم به ساختار قبیله‌ای رسیدند و هویت گروهی پیدا کردند، منافع مشترک سبب پیوند آنها با یکدیگر بود. در حمایت از نوزادان، تامین غذای خانواده، و فراهم آوردن دیگر نیازها در کنار هم قرار می‌گرفتند. در این مرحله، آنچه می‌توانست منافع گروهی را به خطر بیندازد، علاوه بر خطرات طبیعی پیشین، هجوم و حمله گروه دیگری بود که قبیله دیگری را تشکیل داده بودند. این خطر می‌توانست به صورت حمله مستقیم بر افراد قبیله یا تصرف منابع غذایی آنان باشد. به همین جهت جنگ و درگیری میان دو قبیله رخ می‌داد. این تجربه سبب شد که حس نفرت دامنه‌ای گسترده‌تر پیدا کند و شامل شماری از انسان هم بشود که زندگی یا منافع قبیله را به خطر می‌انداختند، این شمار از انسان‌ها در قبیله رقیب و مهاجم نمودار می‌شدند.

اما انسان‌ها به مرور یاد گرفتند، خصوصا با شروع دوره کشاورزی، که به‌جای جنگ و حمله دایم بر همدیگر، راه تبادل کالا و در واقع تبادل منافع را پیدا کنند. با شروع زندگی شهری، مهارت و درک انسان‌ها از شیوه‌های تبادل منافع افزایش یافت و رابطه جنگ و گریز جایش را به همکاری، داد و ستد، و مشارکت در روندهای کلان‌تر اجتماعی داد. از این طریق بود که تمدن به وجود آمد و فرهنگ انسانی در مسیر تعالی و تکامل قرار گرفت.

اما گذار به زندگی شهری و تمدنی به معنای پایان نفرت نبود. در سایه تمدن‌ها و فرهنگ‌ها، مرزهای جدیدی از هویت خلق شد، که رشته پیوند منافع گروهی از انسان‌ها بود. هویت‌های جدید بر پایه تبار، قبیله، مذهب، دین، فرهنگ، منطقه، زبان، و مانند این‌ها شکل گرفتند. این هویت‌های جدید خواهان همبستگی اعضای گروه و صرف مساعی مشترک برای تامین منافع گروه بودند، و در همان حال، در صدد “غیریت” سازی نسبت به گروه‌های دیگری بر می‌آمدند که اغلب در تضاد منافع با این گروه قرار داشتند. کشمکش بر سر منافع، که عمدتا منافع مادی و منابع رفاه هستند، در تاریخ تمدن چندهزار ساله بشر همیشه جریان داشته و هنوز هم ادامه دارد.

در مرحله زندگی شهری، نفرت سمت‌و‌سوی دیگری گرفت. به‌عبارتی، نفرت از حالت بیولوژیک و فیزیولوژیک به حالت سوسیولوژیک رسید و به عرصه‌های فرهنگ و دین راه یافت. پیروان یک دین نسبت به پیروان ادیان دیگر، یا اهالی یک فرهنگ با اهالی فرهنگ دیگر، و نیز ساکنان یک امپراطوری با ساکنان امپراطوری دیگر در تضاد قرار گرفتند و این تضاد به نفرت و ستیزه انجامید. البته همه تاریخ تمدن بشر در جنگ و نفرت خلاصه نمی‌شود، بلکه تلاش‌های عظیم فکری و ادبی نیز وجود داشته و حاصلات غنی و پرباری نیز در پی‌ داشته است، و همین سبب شده است که آدمی هم درک درست‌تری از وضعیت خود پیدا کند و هم از جهان، و هم راه‌های بهتر زیستن و اخلاقی‌تر بودن را بیاموزد.

با اینهم، تمدن انسانی از شر نفرت رهایی نیافت. نفرت با دگرسازی و دگرهراسی همراه شد و از نتایج هولناک آن جنایاتی بود که در طول تاریخ بشر بر دست یک قوم نسبت به قوم دیگر یا پیروان یک دین نسبت به پیروان ادیان دیگر رخ داد. آخرین نمونه درشت آن اعمال مرگباری بود که بر دست نازی‌ها و حکومت‌های توتالیتر کمونیستی درقرن بیستم رقم خورد، و جان ده‌ها میلیون آدمی را گرفت. در تمام این کشتارها، از قدیم تا امروز، نفرت یکی از عناصر عمده و زمینه‌ساز بوده است.

جلوه‌های نفرت

نفرت در اساس یک حس درونی است، که ترکیبی از هراس، اشمئزار و خشم است. این حس اگر تنها متوجه امور زیان رسان باشد، مانند مثال باکتری‌ها که پیشتر یاد شد، طبیعی است. ما از باکتری، به صورت ناخودآگاه، می‌ترسیم، و با دیدن اماکن و اشیای آلوده که غالبا با بوی بد و تصویر زننده همراه است، احساس چندش می‌کنیم. تا این‌جا کاملا طبیعی است. اما اگر منبع نفرت یک موجود زنده باشد، و احساس کنیم که بر ما هجوم می‌آورد، یعنی اراده‌ای را در پس زیان‌رسانی او تشخیص بدهیم، مانند مار، گرگ و امثال این‌ها، غریزه حفظ حیات سبب تحرک قوه غضب در ما می‌شود، تا به دفاع از خود بپردازیم. در اینجا هراس و اشمئزار با خشم یکجا می‌گردد. اگر منبع نفرت انسان باشد، میزان خشم بیشتر خواهد بود، زیرا تصور می‌کنیم که طرف مقابل با آگاهی قصد زیان رساندن به ما را دارد، خصوصا می‌دانیم که غیر اخلاقی بودن این عمل هم برایش کم و بیش قابل درک است. در اینجا نفرت ترکیبی از هراس، اشمئزاز و خشم خواهد بود و گاهی میزان خشم بر دو عنصر روانی دیگر خواهد چربید.

اگر پایه چنین احساسی اموری واقعی باشد، نه وهمی، مثلا شخص معینی به ما آگاهانه ضرر رسانده است، و از عملش پشیمان هم نیست، و احتمالا این عمل تکرار هم خواهد شد، نفرت ما از او چند برابر خواهد شد. نفرت در اینجا به میکانیزم دفاعی وجود ما برای مقابله با زیان و خطر تبدیل می‌شود و ما چاره‌ای جز آن نداریم. تا به اینجا کسی از این بابت مقصر و قابل سرزنش نیست.

اما اگر نفرت نه مبتنی بر امری واقع، بلکه بر امری وهمی باشد، یا این میکانیزم چنان حجمی به خود بگیرد که عرصه را بر دیگر میکانیزم‌های وجودی ما که بخشی از آن اخلاقی سنجیدن و اخلاقی عمل کردن است، تنگ کند، آن گاه این موضوع نگران کننده خواهد شد. اگر احساس یاد شده بیشتر از روی کلیشه‌ها، پیش‌فرض‌ها و پیشداوری‌ها، یعنی از روی تصورات خام و آزمایش نشده درباره فرد خاص، قوم خاص، طبقه خاص، گروه خاص، حزب خاص، پیروان مذهب خاص، افراد نژاد و تبار خاص، و مانند این‌ها شکل گرفته باشد، در این صورت نفرت تبدیل به بیماری روانی می‌گردد.

کسی که به بیماری نفرت مبتلا شود، توانایی سنجش بی‌طرفانه درباره شخص یا گروه از نظر او منفور را از دست می‌دهد، و به صورت ناخودآگاه نسبت به او واکنش نشان می‌دهد. اگر خوبی‌هایی از او ببیند قبول نمی‌کند، یا توجیهاتی برای آن می‌تراشد تا آن را یک استثنا جلوه دهد، و اگر کوچک‌ترین عیبی از او دید آن را بزرگ‌تر از حد طبیعی‌اش تصور می‌کند.

فرد مبتلا به نفرت دچار وسواس دایمی می‌شود، چون‌که فرد یا گروه مورد نظر را به صورت بالقوه در پی زیان‌رسانی دایمی نسبت به خود تصور می‌کند. فکر می‌کند که او پیوسته در پی توطئه و دسیسه برای اوست. او در اثر هراس، دست به اعمال پیش‌گیرانه می‌زند، در برابر کارهایی که طرف مقابل نکرده است، و احتمالا نمی‌کند، اما او تصور می‌کند که خواهد کرد.

نفرت مانند بسیاری از بیماری‌ها، قبل از هر کس خود شخص مبتلا را از درون تخریب می‌کند، احساسات سالم را از او می‌گیرد، فرصت مهر ورزیدن را از او سلب می‌کند، سوء ظن و بدبینی را بر دیدگاه او مسلط می‌گرداند، او را به رفتارهای نا متعادل و نا بهنجار سوق می‌دهد، او را به کج‌اندیشی و قضاوت نا درست می‌کشاند، و به مرور زندگی‌اش را مختل می‌کند.

فردی که مبتلا به نفرت است، چون خودش را پیوسته از درون متلاشی می‌سازد، به طریق اولی دیگران را نیز آسیب می‌رساند. وقتی دامنه زیان او به دیگران می‌رسد بقیه را به واکنش وا می‌دارد، و این به‌جای این‌که او را به تجدید نظر در رفتار خودش وا دارد، در عوض، او را به توجیه اعمال بزهکارانه خودش بر می‌انگیزد و بهانه‌ای به دست‌اش می‌دهد تا بقیه را خرابکار و زیان رسان تصور و قلمداد کند.

فرد مبتلا به نفرت از زبان نفرت انگیز استفاده می‌کند، ادبیات تهاجمی پیدا می‌کند، لحن احساسی و خشمالود بر سخن گفتن‌اش حاکم می‌شود، دشنام، بدگویی، بدزبانی، و عباراتی که تجریح‌کننده احساسات دیگران است برای او سبب تشفی خاطر و تسلی باطن می‌گردد. نفرت تنها در زبان‌اش خلاصه نمی‌شود، بلکه در رفتارها و برخوردهای اجتماعی او نیز بروز می‌کند.

نمونه‌هایی از اعمال ناشی از نفرت در سطح جهان به تکرار دیده شده و مثال‌هایش فراوان است. برخورد با سیاه‌پوستان در برخی مناطق امریکا، برخورد با یهودیان یا مسلمانان در برخی مناطق دیگر آن کشور، برخورد با غیر آلمانی‌ها یا غیر اروپایی‌ها در برخی مناطق اروپا، برخورد با نا مسلمانان یا مسلمانانِ از نظر آنان منحرف، در برخی از کشورهای اسلامی، برخورد با مسلمانان روهینگا در میانمار، برخورد برخی از یهودیان متعصب با مسلمانان فلسطین در اسرائیل، برخورد صرب‌های نژادپرست با مسلمانان بوسنیایی یا آلبانیایی، برخورد شیعیان متعصب در ایران با سنی‌ها، برخورد سنی‌های متعصب با شیعیان در برخی کشورهای عربی، برخورد نژادپرستان ایرانی با مهاجران افغان، برخورد سیک‌های متعصب با بودایی‌ها و هندوها، برخورد روس‌های متعصب با چچنی‌ها یا بعضی از مردم آسیای میانه و امثال این‌ها همه نمونه‌هایی از نفرت است.

شرایط تولید و تکثیر نفرت

نفرت به معنایی که پیشتر گفته شد، حالت اشمئزار و چندش از دیگران، از کسانی که با ما اختلاف فکری، سیاسی، مذهبی و مانند این‌ها دارند، در شرایط خاصی تبدیل به خطری اجتماعی می‌شود. منظور از شرایط خاص، زمانی است که این پدیده از مرز یک عارضه فردی فراتر رفته و تبدیل به پدیده‌ای اجتماعی شود. این‌که اشخاصی به صورت فردی گرفتار نفرت باشند امری اجتناب ناپذیر است، و نمی‌توان جامعه‌ای را تصور کرد که همه افراد آن از نظر جسمی و روانی کاملا سالم و بی‌عیب باشند. وجود گونه‌های مختلفی از بیماری و بیماران در یک جامعه پدیده‌ای طبیعی است. طبیعی بودن البته به معنای درست بودن و پسندیده بودن نیست، بلکه به این معنا است که اگر دیدیم چند فرد بیمار، چه بیمار جسمی و چه روانی، در جامعه وجود دارند وحشت نکنیم و همه جامعه را در معرض تباهی نپنداریم. همیشه شمار معدودی از افراد بیمار، بزهکار، و روان نژند، وجود خواهند داشت و امکان یافتن جامعه‌ای عاری از آن ممکن نیست. اگر کسی در پی ساختن چنان جامعه‌ای باشد مصیبت‌هایی بزرگ‌تر خواهد آفرید، چنان‌که هیتلر معلولان و همجنس بازان و یهودیان را می‌کشت تا به تصور خود جامعه‌ای پاک و آرمانی بسازد. حتا توصیه می‌کرد که مردم سرزمین او باید کوشش کنند که خوش‌اندام باشند، ورزش کنند، چاق نشوند، و سخت‌کوش باشند. اما نتیجه این رویکرد پاکساز نژادی و قتل میلیون‌ها آدم بیگناه بود.

اما اگر موارد یاد شده، مانند بزهکاری، بیماری‌های جسمی و اختلالات روانی تبدیل به پدیده‌ای گسترده و پردامنه در سطح اجتماع شد، در آن صورت ما با وضعیتی نگران‌کننده روبه‌رو خواهیم بود، زیرا چنان جامعه‌ای در معرض فروپاشی خواهد بود و مردمان آن تباه خواهند شد. داستان نفرت نیز این گونه است. اگر نفرت تبدیل به پدیدهای واگیردار شود که هر روز روح و روان چند فرد تازه را بیالاید، عاقبت آن جامعه جز شرارت دامن گستر و بربادی مطلق نخواهد بود. چگونه شد که در کشور رواندا تنها در طی صد روز هشتصد هزار نفر، و در روایت دولت آن کشور یک میلیون و هفتاد هزار نفر، به قتل رسید؟ ریشه‌اش به نفرتی، با رنگ قومی، بر می‌گشت که در خلال چندین دهه در آن جامعه تولید شده بود.

نفرت در شرایط آشفته تولید می‌شود، در شرایط بحرانی، در شرایط جنگ، در شرایط استبداد، در شرایط گسترش فقر و محرومیت، در شرایطی که عده‌ای اندک از همه چیز برخوردار باشند و اکثریت جامعه در حاشیه قرار بگیرند. نفرت مانند باکتری در محیط‌های آلوده امکان گسترش سریع و وسیع دارد. البته این تنها نفرت نیست که در شرایط بحرانی و آشفته گسترش می‌یابد، بلکه انواع بیماری‌ها و بزهکاری‌ها رو به گسترش می‌گذارند، بدبینی، سوء ظن، تعرض به دیگران، سرقت، جنایت و مانند این‌ها.

نفرت تولید شده اما همیشه از روی واقعیت‌های تلخی که اشاره شد به وجود نمی‌آید. بخشی از نفرت زاده توهم است، زاده دستگاه‌هایی تبلیغاتی­ای است که نفرت پراکنی می‌کنند. نفرت‌پراکنی از شیوه‌هایی است که پیشینه‌ای دراز در تاریخ کشمکش‌های سیاسی و مذهبی دارد. از دیر باز کسانی که سودای به دست گرفتن قدرت را در سر داشته اند دیده‌اند که با ترویج نفرت می‌توانند گروهی از مردم را پشت سر خود منسجم کنند، و با انسجامی که تار و پود آن را عواطف قوی و احساسات خشن تشکیل می‌دهد می‌توان نیرویی توفنده و ویرانگر تولید کرد که رقیبان را با قوت و شدت از صحنه بیرون راند. آنان با دامن زدن به نفرت موجبات هراس و نگرانی عمومی را در میان گروه خاصی از جامعه به وجود می‌آورند و این به نوبه خود تحرک و انسجام آنان را آسان می‌کند. دگرهراسی بخشی از فرایند تولید نفرت است و به گروه‌ها و افراد استفاده‌جو کمک شایانی در تحقق برنامه شان می‌کند.

نفرتی که رهبران صرب نسبت به اقوام غیر صرب تولید کردند، خصوصاً مسلمانان بالکان که علاوه بر تفاوت تباری، تفاوت مذهبی نیز داشتند، نفرتی که نازی‌ها نسبت به یهودیان در آلمان و اروپا دامن می‌زدند، نفرتی که در رواندا نسبت به توتسی‌ها در میان قبایل هوتو به وجود آمده بود، نفرت از سرمایه‌داران و فیودال‌ها که از سوی جریان‌های چپ تبلیغ و ترویج می‌شد، و نمونه‌های متعددی از این قبیل نمونه‌هایی از نفرت است که برخی واقعیت‌ها را با بسیاری از توهمات در هم آمیخته و تبلیغات وسیعی را به راه انداختند تا زمینه‌های اقتدار خود را مساعد گردانند.

تبلیغات نفرت انگیز در محیط‌ها و جوامعی بیشتر امکان گسترش دارد که تفکر انتقادی در نظام آموزشی شان مفقود، کلیشه‌سازی آسان، و روحیه پیشداوری گسترده است. در جایی که تفکر انتقادی جا افتاده باشد افراد می‌توانند درباره برخی کلیشه‌ها مقاومت کنند و گاه آنها را به نقد بگیرند. در تفکر انتقادی جا برای چند و چون کردن وجود دارد. کسی که تفکر انتقادی را آموخته است به آسانی تسلیم هر شعار عوام فریبانه نمی‌شود. به عکس، در جوامعی که با تفکر انتقادی بیگانه‌اند می‌توان با یاد گرفتن مهارت‌های سخنرانی و به کارگیری روش‌های پوپولیستی برداشت‌های منفی نسبت به قوم دیگر، مذهب دیگر، حزب دیگر، زبان دیگر و مانند این‌ها را به آسانی تبلیغ و زمینه‌های نفرت از آنها را هموار کرد. طبیعی است که در این تبلیغات به نمونه‌هایی از عملکرد طرف مقابل استناد می‌شود که قابل انتقاد باشد، اما این کار به شیوه‌ای صورت می‌گیرد که همه هویت طرف مقابل به همان موارد منفی تقلیل داده می‌شود و ابعاد دیگری که در تضاد با آن کلیشه‌سازی قرار دارد مورد اغفال قرار می‌گیرد.

در جایی و در شرایطی امکان تولید نفرت بیشتر است که فرهنگ جامعه به فردیت انسان‌ها باور نداشته و استقلال شخصیت انسان‌ها را جدا از تبار و رنگ و مذهب و گروهی که به آن تعلق دارند به رسمیت نمی‌شناسد. در آنجا صفاتی کلی برای قوم یا گروه اجتماعی خاصی ساخته می‌شود و سپس این صفات بر همه افراد متعلق به آن گروه تعمیم داده می‌شود و این تصور دامن زد می‌شود که هر کس از آن قوم یا از پیروان آن مذهب بود بی‌هیچ شک و تردیدی در آن دخیل خواهد بود.

هنگامی شرایط بدتر می‌شود که افراد و گروه‌های مقابل نیز برای تقابل با این روند، به‌جای دعوت به عقلانیت و تلطیف فضای اجتماعی، به نفرات پراکنی متقابل دست بزنند. معمولا عناصر فرصت‌طلب در میان اقوام و گروه‌های اجتماعی طرف مقابل، نفرت‌پراکنی گروه نخست را به سود خود تشخیص داده و مردم خود را به ترس و هراس وا می‌دارند و روان اجتماعی را به طرف نفرت بیشتر سوق می‌دهند. آنان تشخیص می‌دهند که از راه دامن زدن به هراس در میان مردم خود و سپس معرفی خویشتن به عنوان منجی و تکیه‌گاه شان در برابر حملات طرف مقابل، راه رسیدن خود را به‌رهبری در میان آن قوم هموار می‌کنند. در جوامع مختلفی در دنیا دیده شده است که عناصر تبارگرا، فاشیست، دگرستیز و متعصب به رشد عناصر مشابه در میان قوم و گروه مقابل کمک کرده و راه ترقی آنان را به سوی رهبری هموار می‌کنند. در چنین کشاکشی عناصر معتدل و عقلانی مشرب از هر دو طرف به حاشیه رانده شده و در صورت مقاومت در برابر امواج نفرت به خیانت متهم می‌شوند. عملکرد دست راستی‌های اسرائیلی همیشه به نفع بنیادگرایان مذهبی در ایران و جهان عرب بوده است. عملکرد افراطی‌های غربی همیشه به نفع افراطی‌های شرقی بوده است. عملکرد متعصبان مذهبی هر فرقه زمینه را برای قوت گرفتن عناصر متعصب مذهبی در طرف مقابل مساعد ساخته است.

نفرت از بدی یا نفرت از بدان؟

یکی از پرسش‌های مهمی که در زمینه بحث از نفرت به میان می‌آید این است که آیا نباید از انسان‌های بد، از انسان‌های مجرم و تبهکار، نفرت داشت؟ اگر نسبت به کسانی که مرتکب جرم و جنایت می‌شوند و سبب زیان و تباهی برای دیگران هستند احساس نفرت نداشته باشیم آیا این کار سبب تشویق به بدی و تباهی نمی‌شود؟ آیا انکار منکر که در احادیث نبوی آمده است از ما نمی‌خواهد که در برابر منکرات سکوت نکنیم، و در حدی که در توان داریم به آن واکنش نشان دهیم، چه با زبان و چه با نیروی بدنی خود تا جلو آن را بگیریم؟

این پرسش پرسشی به‌جا و معقول است، اما ظرافت‌هایی وجود دارد که در نظر گرفته نمی‌شود. تبهکاری، انحراف، جرم و بدی مانند بیماری هستند. اگر کسی بیمار باشد سزاوار ترحم و دلسوزی است و باید برای نجات‌اش کاری کرد. اما اگر ما از او نفرت داشته باشیم اقدامی به نجات‌اش نمی‌کنیم که هیچ، بلکه افزون بر آن به‌جای دلسوزی بر او خشم می‌گیریم و از او متنفر می‌شویم. اگر طبیب نسبت به بیمارش این‌گونه عمل کند چه وضعیتی به وجود خواهد آمد.

می‌توان در این باب مناقشه کرد و گفت که قیاس مجرم به بیمار درست نیست. این را هم می‌توان گفت که قیاس کردن‌ها همیشه دقیق نیست و نمی‌توان به صرف تشبیه همه تفاوت‌ها را نادیده گرفت. اما اگر مطالعات روان‌شناسان و جامعه‌شناسان و مردم‌شناسان را در نظر بگیریم و به داده‌های علمی این رشته‌ها تکیه کنیم، هیچ انسانی مجرم به دنیا نمی‌آید، و هیچ مادری فرزند مجرم نمی‌زاید. کشیده شدن به انحرافات اجتماعی و سایر تبهکاری‌ها، نتیجه عوامل بیرونی است، از تربیت خانوادگی گرفته تا محیط آموزشی و گروه‌های اجتماعی و محرومیت‌ها و ایدئولوژی‌ها و تبلیغات مذهبی و سیاسی و مانند اینها. انسان‌هایی که به تباهی و جرم کشیده می‌شوند یا دیدگاه‌های زیان‌بار درباره گروه‌های دیگری قومی، مذهبی یا سیاسی دارند، اغلب خود قربانی شرایط نا بسامان بوده‌اند. درست است که آنان در وضعیتی مطلوب قرار ندارند، و برخی باورها، گفتارها یا رفتارهای آنان سزاوار نقد و گاه نیازمند مخالفت است، اما هیچ یک از اینها دلیلی برای توجیه نفرت نسبت به آنها نیست. در اینجا قاعده زرین اخلاقی را باید ملاک کار خود قرار بدهیم، اگر ما خود قربانی چنان شرایطی می‌شدیم و به چنان نا بهنجاری گرفتار می‌آمدیم، کدام کار دست بود: این‌که با ما با نفرت رفتار شود، یا برای نجات ما از آن نا بهنجاری تلاش شود؟ ممکن است قربانی این وضعیت یک فرد از خانواده ما، از هم‌دوره‌های آموزشی ما، از هم‌تباران ما، از هم‌زبانان ما، از هم‌کیشان ما، و از سایر کسانی باشد که با ما نسبت‌های مشترک دارند.

آن‌چه نفرت از آن معقول و پذیرفتنی است نفرت از اصل بدی و عمل زشت و باورهای زیان‌بار و گفتارهای غلط و ضرر ساز است. ما از نظر اخلاقی باید اعمالی مثل نژادپرستی را بد ببینیم، اما کسی که گرفتار نژادپرستی شده است به مثابه یک بیمار باید راه‌های ممکن برای نجات او از آن بیماری را پیدا کنیم، و اگر تلاش‌های ما نتیجه نداد، یا راهی برای این کار نداشتیم، و باید از زیان‌های ناشی از آن رفتار جلوگیری می‌کردیم، در این صورت باید راهکارهای قانونی برای مهار زیان آن افراد داشته باشیم یا ایجاد کنیم. همچنین است سایر رفتارهای نابهنجار و خصوصیات ناشایستی که ممکن است عده‌ای از افراد بدان مبتلا شوند. تعبیر قرآن مجید در چنین مواردی زیبا و آموزنده است:”و کرّه إلیکم الکفر و الفسوق و العصیان” یعنی کفر و فسق و معصیت را برای شما مکروه گردانید، و نگفته است کافر و فاسق و معصیت کار را. همچنان گفته است: “و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی” یعنی از فحشا و منکر و تجاوزگری بازداشته است، نگفته است از صاحبان فحشا، منکر و تجاوزگری. نفرت از بدی و زشت لازم است، اما نباید این تبدیل به نفرت از خود اشخاصی شود که بدان‌ها مبتلا هستند. البته نفرت نداشتن به معنای موافقت داشتن یا سکوت کردن نیست. ما حق داریم که اعمال و اقوال کسی یا گروهی را نقد کنیم، و حق داریم مخالفت خود را با باورهای فرد یا گروهی از مردم در چارچوب قانون انجام بدهیم، اما اینها به معنای نفرت و مساوی با نفرت نیست.

راه‌های مقابله با نفرت                    

برای مقابله با نفرت چه می‌توان کرد؟ اولین گام این است که به زشتی آن آگاه شویم. باید جامعه به این درک برسد که نفرت یک نوع بیماری روانی است، و نفرت پراکنی بیماری مضاعف است، چراکه سبب آلوده کردن افراد سالم به این بیماری می‌گردد. گام‌هایی بزرگ‌تر از این هم می‌توان برداشت، هم به کمک آموزش، هم به کمک قانون و هم به کمک فرهنگ عمومی.

نظام آموزشی باید هم در درس‌های اخلاق، هم در درس‌های اجتماعیات و هم در شیوه‌های عملی تربیت، شاگردان را با زشتی و زیان نفرت و نفرت پراکنی آشنا کند. باید ذهنیت‌های مبتنی بر نفرت به چالش گرفته شده و مورد نقد قرار بگیرد. باید تمرین‌هایی نظری و عملی وجود داشته باشد تا ذهن و روان شاگردان در برابر این بیماری مصونیت پیدا کند. باید پاکیزه نگه داشتن روح و روان کودکان و نوجوانان از همه شایبه‌های نفرت به یکی از اصول تربیتی تبدیل شود تا با تکرار آن در مراحل مختلف آموزشی، این اصل به ارزشی عمیق و ریشه دار در شخصیت آنان تبدیل شود.

علاوه بر آموزش، قانون و مقررات قانونی، مکانیزم دیگری است که می‌تواند جامعه را در برابر این بیماری مصونیت ببخشد. در قانون می‌توان هم تعریف واضحی از نفرت و نفرت‌پراکنی ارائه کرد تا ابهام مفهومی این موضوع برطرف گردد، هم می‌توان مصادیق روشنی برای آن تعریف کرد، و هم می‌توان راه‌های برخورد قانونی با این پدیده را نشان داد. قانون باید وظایف افراد و شخصیت‌های حقیقی و حقوقی را در زمینه خودداری از نفرت‌پراکنی، به آنان واضح گرداند. همچنان، باید رفتار و گفتار ناشی از نفرت به عنوان جرم قانونی معرفی گردد. باید انواع نفرت، اعم از نفرت دینی، مذهبی، قومی، تباری، زبانی، و حتا سیاسی و اجتماعی جداگانه تعریف شده و بر اساس زیان‌هایی که از آن ناشی می‌شود، برای هر یک کیفری در نظر گرفته شود. صلابت قانون در برابر نفرت و نفرت پراکنی می‌تواند راهی واضح به برچیدن این پدیده از اجتماع یا کاهش دامنه آلودگی به آن گردد.

قانون و آموزش وقتی کاملا در رسالت خود توفیق پیدا می‌کنند که فرهنگ نیز به کمک آن‌ها بیاید. فرهنگ عبارت از درونی‌سازی ارزش‌ها و تبدیل کردن آن‌ها به هنجارهای جا افتاده و ریشه‌دار است. آموزش و قانون می‌توانند بستر رشد فرهنگی را در زمینه ارزش‌های اخلاقی هموار کنند، اما علاوه بر آن دو، باید فعالیت‌های بیشتری در این زمینه صورت بگیرد. شعر، ادب، داستان، نمایش، فیلم، موسیقی، و هنرهای دیداری و تجسمی هر کدام نقشی واضح در تقویت ارزش‌های اخلاقی و انسانی ساختن جامعه دارند. این شبکه از عوامل فرهنگ‌ساز می‌توانند هم در مورد جلوگیری از نفرت و هم از دیگر آفات اجتماعی نقشی حیاتی داشته باشند. جوامعی که توفیق یافته‌اند تا چنین آفاتی را مهار کنند به صرف تذکرات اخلاقی از سوی رهبران اجتماعی، یا توصیه‌های معلمان اخلاق به این توفیق دست نیافته‌اند. در عمل، لشکری از شاعران، ادیبان و هنرمندان با شیوه‌های خلاق و جذاب خود توانسته‌اند زشتی چنین اعمالی را بر آفتاب افکنند و جامعه را از آلودگی به آنها باز بدارند. در محیط ما، مکانیزم‌های فرهنگی برای اصلاح، و مقابله با رذایل، از جمله نفرت و نفرت پراکنی، تقریبا وجود ندارد.

در نتیجه ضعف در قانون، ضعف در آموزش و ضعف در فرهنگ، فرصت‌هایی فراهم می‌شود تا یک کارمند در محیط اداری‌اش، یک سخنران در تریبیونی که به اختیارش قرار گرفته است، یک نویسنده در شبکه‌های اجتماعی، و گاه یک تحلیل‌گر در رسانه عمومی سخنانی بگوید که محتوایش نفرت‌پراکنی باشد، چه نفرت‌پراکنی قومی و چه دینی و مذهبی. چهره‌ای زشت نشان دادن از کسانی جز همکیشان خود، جز هم‌تباران خود، جز همزبانان خود، جز هم‌مسلکان خود، و مانند اینها، از نمونه‌های بارز نفرت‌پراکنی است.

نفرت‌پراکنی دینی

از میان انواع نفرت‌پراکنی، شاید نفرت‌پراکنی دینی خطرناک‌ترین نوع باشد. علت آن این است که این نوع نفرت با امر قدسی پیوند زده می‌شود، و برای ترویج نفرت پاداش معنوی و اخروی ادعا می‌کند. انواع دیگر نفرت‌پراکنی به شکل آسان‌تری قابل تشخیص و قابل مقابله است. کسی که تنها نژاد خود را بهترین نژاد می‌داند و دیگر نژادها را فروتر و پست و حقیر می‌شمارد، علاوه بر این‌که پشتوانه‌ای علمی و ادبی برای کار خود ندارد، به آسانی می‌توان در مقابل‌اش ایستاد و گفت که دیگر نژادها هم انسان هستند، کرامت و شرافت دارند، نقشی قابل توجه در پیشرفت مدنیت انسانی داشته اند، و مانند این‌ها. اما اگر کسی تنها پیروان دین یا مذهب خود را بهترین خلق می‌داند، و دیگران را به صرف متولد نشدن در جغرافیایی که آن دین و مذهب سیطره داشته است از همه فضایل محروم می‌داند، و سپس همه این تقسیم فضیلت و رذیلت را به روایات دینی استناد می‌دهد، و برای آن ریشه‌هایی در غیب و متافیزیک جست‌وجو می‌کند، وضعیت پیچیده‌ای است که مقابله با آن به سختی امکان‌پذیر است.

انسانی که در پی پاکیزه نگاه داشتن جامعه از نفرت و نفرت‌پراکنی دینی و مذهبی است، اگر بخواهد با این روند مقابله کند، ناگزیر است نشان بدهد که همه خوبی‌ها در پیروان یک دین جمع نشده است، و همه پیروان ادیان و مذاهب دیگر تجسم شرارت و پلیدی نیستند. با آن‌که او برای این ادعایش می‌تواند دلایل محکم و شواهد متقنی ارائه کند، اما پیش از این‌که نوبت به دلیل و شاهد برسد از طرف نفرت‌پراکنان دینی به بی‌دینی، زندقه، انحراف، و بد اعتقادی متهم می‌شود.

نفرت‌پراکنی دینی سبب می‌شود که چشم‌ها بر خوبی‌های پیروان دیگر ادیان کور شود، و در نتیجه از تجارب خوب ملت‌های دیگر هیچ زمینه‌ای برای استفاده باقی نماند. کسانی که گرفتار نفرت دینی هستند به پیروان دیگر ادیان به چشم خوک، سگ، خر و چارپایان دیگر می‌نگرند، و آنان را کثیف و پلید می‌شمارند. از این طریق نه تنها راه تفاهم و همکاری با دیگران مسدود می‌شود، بلکه زمینه برای تعرض به حقوق آنان و تجاوز به مال و آبروی شان به آسانی مساعد می‌گردد.

تبلیغاتی که بر پایه نفرت‌پراکنی مذهبی است نه تنها به حیث عملی زشت تلقی نمی‌شود، بلکه در شمار خدمت به دین، دفاع از مقدسات، و جهاد در راه ارزش‌ها تلقی می‌گردد. برای نفرت‌پراکنی دینی، به آسانی می‌توان منابع مالی پیدا کرد، صدقه و تبرع جمع کرد، موسسات غیر انتفاعی تاسیس کرد، دستگاه‌های تبلیغاتی قدرتمندی برپا کرد، و برای خود مخاطبانی بی‌شمار گردآوری کرد.

نفرت‌پراکنی قومی و زبانی دامنه‌ای محدودتر دارد، و حتا اگر در میان پاره‌ای از اهل آن قوم و زبان طرفدارانی پیدا کند، اما روی‌هم‌رفته چون زشتی اش آشکار است همه از آن طرفداری نمی‌کنند، و اگر حتا همه هم طرفداری کنند، باز هم محدود به یک قوم یا اهالی زبان خاصی می‌ماند. نفرت‌پراکنی دینی، به عکس آن، می‌تواند همه مرزها را در نوردد، و در یک زمان از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب کره زمین را مخاطب قرار دهد و در هر نقطه‌ای از جهان طرفدارانی داشته باشد. کسانی که به عضویت داعش در آمدند و یا از اهداف آن حمایت کردند به هیچ قوم و نژاد خاصی خلاصه نمی‌شدند، سفید و سیاه، عرب و عجم، اروپایی و آسیایی، و از بسیاری نژادها و زبان‌ها بودند.

جنگ‌هایی که بر پایه نفرت‌دینی برپا می‌شود خطرناک‌ترین جنگ‌ها است، زیرا قاتل در حالی دست به قتل و جنایت می‌زند که تصور می‌کند به خدا نزدیک می‌شود و در بهشت جایگاهی بالاتر حاصل می‌کند. در چنین جنگ‌هایی نه تنها جایی برای عذاب وجدان و پیشمانی باطنی نیست، بلکه به کمک تلقیناتی که رنگ دینی دارند اساسا وجدان در این شخص کشته می‌شود، و او از هیچ جنایت فجیعی که به دست او یا هم‌کیشانش انجام شود بر خود نمی‌لرزد، به عواقب آن نمی‌اندیشد و راهی به پشیمان شدن از آن نمی‌یابد. چنین کسانی حتا به جنایات خود افتخار هم می‌کنند، و دوست دارند با سری بلند و گردنی راست و سینه‌ای ستبر شده گام بردارند، و تصور می‌کنند که باید الگوی دیگران قرار بگیرند.

Zeen is a next generation WordPress theme. It’s powerful, beautifully designed and comes with everything you need to engage your visitors and increase conversions.

Top Reviews