آخرین نامه‌نگاری میان اسپینوزا و اولدنبرگ

آخرین نامه‌نگاری میان اسپینوزا و اولدنبرگ
آخرین نامه‌نگاری میان اسپینوزا و اولدنبرگ

عتیق اروند

 

نامۀ 5

هنری اولدنبرگ به محترم B. D. S.

ای عزیزترین دوست؛

این کتاب کوچکی‌ست که قولش را به شما داده بودم. لطفاً نظرتان را در مورد آن به من بگویید، به‌ویژه در باب آزمایش‌هایی که او[1] روی نیتر[2]، و همچنین سیالیت و استحکام[3] انجام داده است.

از نامۀ دوم آموزندۀ‌تان که دیروز دریافت کردم بسیار سپاس‌گزارم. با این حال، بسیار متأسفم که سفر شما به آمستردام مانع از پاسخگویی‌تان به تمامی شبهات من شد. من از شما خواهش می‌کنم که به محض این‌که فرصت یافتید، آنچه را که در آن زمان از قلم انداختید برای من بفرستید. آخرین نامۀ شما برای من بسیار روشنی‌بخش بود، منتها نه آن‌قدر که تمامی تاریکی‌ها را ازبین ببرد؛ نتیجه‌ای که با خوشحالی معتقدم به وقوع خواهد پیوست هنگامی که شما به طور واضح و متمایز در باب منشاء نخستین و حقیقی چیزها مرا تعلیم دهید. تا زمانی که برایم روشن نشود که چیزها به چه علت و چگونه پدید آمدند[4]، و بر اساس چه رابطه‌ای به علت نخستین (اگر اصلاً علت نخستینی وجود داشته باشد) وابسته‌اند، هر چه بشنوم و بخوانم به نظر می‌رسد که [بیشتر] در سردرگمی فرو می‌روم. پس ای جناب بسیار فرهیخته‌، از شما مشتاقانه می‌خواهم که مشعل را سمت من بگیرید و به وفاداری و سپاس‌گزاری من شک نکنید.

فدایی‌ترین‌تان

London, 11/21 October 1661, Henry Oldenburg

 

نامۀ 6

  1. D. S. به هنری اولدنبرگ بسیار نجیب و فاضل

پاسخ به موارد قبلی؛ حاوی نظراتی پیرامون کتاب رابرت بویل بسیار نجیب که در باب نیتر، سیالیت و استحکام نگارش یافته؛

جناب محترم؛

من کتاب بسیار شایستۀ آقای بویل را دریافت کرده و تا جایی که مجال بود آن را مطالعه کردم. بابت این هدیه خیلی سپاس‌گزارم. وقتی برای نخستین‌بار قول این کتاب را به من دادید، اشتباه نکردم که حدس زدم شما صرفاً بابت مسائل مهم خودتان را این‌قدر به زحمت می‌اندازید. در همین حال، جناب بسی فرهیخته، شما می‌خواهید داوری‌ام را در مورد نوشته‌های او به شما ارسال کنم؛ تا جایی که ظرفیت نسبتاً کم‌ام اجازه دهد، با ذکر مواردی که به نظرم مبهم یا نابسنده می‌آیند، این کار را انجام خواهم داد. منتها به دلیل مشغله‌های دیگر، هنوز نتوانسته‌ام همه‌اش را بخوانم، چه رسد به این‌که مورد سنجه‌اش قرار دهم. باری، در اینجا مسائلی‌ست که من در باب نیتر و غیره قابل توجه می‌دانم:

در باب نیتر

ابتدا، او از آزمایش خود در جریان بازسازی نیتر استنباط می‌کند که نیتر چیزی غیرمتجانس است که از اجزای ثابت و فرار تشکیل شده، و طبیعت‌اش (دست‌کم تا آنجا که از آثارش[5] پیداست[6]) با ماهیت اجزایش ـ که از آن‌ها تشکیل شده ـ بسیار تفاوت دارد، هرچند نیتر صرفاً از آمیختگی این اجزا ایجاد شده است. منتها می‌خواهم بگویم که برای این‌که این نتیجه‌گیری معتبر تلقی شود، به نظر می‌رسد آزمایش دیگری لازم است که نشان دهد روح[7] نیتر واقعاً نیتر نیست و بدون کمک نمک قلیایی نمی‌تواند جامد یا متبلور شود. یا دست‌کم باید پرسید که آیا مقدار نمک ثابتی که در بوتۀ آهنگری[8] باقی می‌ماند، همیشه با مقدار نیتر همسان است و به نسبت [تغییر] مقدار نیتر تغییر می‌کند.

در مورد آنچه این نویسندۀ برجسته گفته، [باید بگویم که] وی با کمک قیاس (بند 9)[9] چنین مشاهده‌ای داشته است؛ و این واقعیت که آثار روح نیتر بسیار متفاوت از آن نیترها (و در واقع در برخی موارد مخالف آن‌ها) است، دست‌کم به نظر من، این‌ها هیچ تاییدی بر نتیجه‌گیری او نیست.

برای روشن شدن این موضوع، به طور خلاصه آنچه را که به عنوان ساده‌ترین توضیح در مورد این بازسازی نیتر به ذهنم می‌رسد را بیان می‌کنم، و در عین حال دو یا سه آزمایش کاملاً آسان را اضافه می‌کنم که تا حدی این توضیح را تأیید می‌کنند. پس برای توضیح این پدیده به ساده‌ترین شکل ممکن، من هیچ تفاوت دیگری میان روح نیتر و خود نیتر قائل نمی‌شوم، مگر آن چیزی که به اندازۀ کافی آشکار باشد: ذرات نیتر در حالت سکون[10] هستند، در حالی که ذرات روح نیتر که به طور قابل توجهی به‌هم زده شده‌اند، یکدیگر را در حالت حرکت[11] نگه می‌دارند.

من فرض خواهم کرد که نمک ثابت هیچ کاری برای تشکیل ذات[12] نیتر نمی‌کند؛ آن را [به مثابه] ناخالصی‌های نیتر در نظر می‌گیرم (که از همین می‌فهمم که حتی روح نیتر هم آزاد نیست: گرچه اندازه‌اش کاهش یافته،اما ناخالصی‌هایش به میزان کافی بر آن شناور هستند).

این نمک یا این ناخالصی‌ها دارای منافذ یا گذر‌هایی هستند که به اندازۀ ذرات نیتر درون‌شان خالی‌ست. اما هنگامی که ذرات نیتر با نیروی آتش از درون آن‌ها بیرون رانده شد، برخی از گذرها باریکتر شدند و در نتیجه، برخی دیگر ناگزیر گشاد شدند و خود جوهر، یا دیواره‌های این گذر‌ها سفت و سخت و در عین حال بسیار شکننده شدند. بنابراین هنگامی که روح نیتر روی نمک ریخته شد، برخی از ذرات روح بافشار به این گذرهای باریک رخنه کردند و از آنجایی که ذرات ضخامت نابرابری دارند (همان‌طور که دکارت نشان داده، این بد نیست)، ابتدا جدارهای صلب گذرها را مانند کمان خم کردند و سپس آن‌ها را شکستند. وقتی آن‌ها را شکستند، مجبورشان کردند که به عقب برگردند. از آنجا که آن‌ها حرکتی را که داشتند حفظ کردند، مانند قبل ناتوان از انجماد یا متبلورشدن باقی ماندند. برخی از ذرات روح نیتر از طریق گذرهای گشادتر نفوذ کردند. از آنجا که جدارهای این گذرها را لمس نمی‌کردند، الزاماً توسط مادۀ بسیار ظریفی احاطه شده بودند، و به واسطۀ آن به سمت بالا رانده می‌شدند (همانند کاری که شعله یا حرارت با قطعات چوب انجام می‌دهد) و با دود پرواز می‌کردند. اما اگر با کمک آب یا هوا، نمک ثابت وارفته و انعطاف‌پذیرتر شود، به اندازۀ کافی قادر است نیروی جنبشی[13] ذرات نیتر را مهار کند و آن‌ها را وادار کند که حرکت خود را از دست بدهند و به حالت سکون بازگردند. (همان‌طور که گلولۀ توپ، با برخورد به ماسه یا گِل، حرکت خود را از دست می‌دهد). بازسازی نیتر صرفاً در این است که ذرات روح نیتر به حالت سکون برگردند. برای این کار ـ همان‌طور که از این توضیح مشخص است ـ از نمک ثابت به عنوان ابزار استفاده می‌شود.

تا اینجا در باب بازسازی صحبت کرده‌ایم. حال، لطف کنید و اجازه دهید ببینیم (1) چرا نیتر و روح نیتر از نظر مزه تا این حد باهم تفاوت دارند، و (2) چرا نیتر قابل اشتعال است و روح نیتر به هیچ‌وجه چنین نیست.

  • برای فهم اولی، باید توجه داشت که اجسام[14] در حال حرکت هرگز با اجسام دیگر با بزرگترین سطوح خود برخورد ندارند، در حالی که اجسام در حال سکون با بزرگترین سطوح خویش بر روی سایر اجسام قرار می‌گیرند. بنابراین اگر ذرات نیتر در حالی که در حال سکون هستند روی زبان گذاشته شوند، با بزرگترین سطوح خویش روی زبان قرار خواهند گرفت. به این ترتیب منافذ آن را که عامل سردی‌ست مسدود می‌کنند. علاوه بر این، نیتر نمی‌تواند توسط بزاق [دهان] به چنین ذرات کوچکی حل شود. اما اگر این ذرات در جریان حرکت شدیدشان روی زبان قرار گیرند، روی سطوح نوک تیزتر خود با آن برخورد کرده و از منافذ آن نفوذ خواهند کرد. هرچه حرکت آن‌ها شدیدتر باشد، با برندگی بیشتری بر زبان می‌خلند. به همین ترتیب، حس‌های متفاوت [مثلاً هنگامی] ایجاد می‌شوند که یک سوزن ابتدا با نوک زبان برخورد کند و سپس روی زبان خوابانده شود.
  • دلیل این‌که نیتر قابل اشتعال است، در حالی که روح [نیتر] غیرقابل اشتعال است، این است که برای آتش، انتقال رو به بالای ذرات نیتر در حالت سکون، دشوارتر از زمانی است که آن‌ها حرکت خود را در همۀ جهات دارند. پس زمانی که به حالت سکون قرار می‌گیرند، در برابر آتش مقاومت می‌کنند تا آنجا که آن‌ها را از یکدیگر جدا کند و از هر طرف آن‌ها را احاطه کند. اما هنگامی که آن‌ها را احاطه می‌کند، آن‌ها را با خود به این سو و آن سو می‌برد، تا زمانی که حرکت خود را به دست آورند و دود شوند. اما از آنجا که ذرات روح نیتر در حال حرکت هستند و از یکدیگر جدا شده‌اند، با حرارت کم آتش، روی حجم بیشتری گسترش می‌یابند. بنابراین پیش از آن‌که به طور کامل به واسطۀ شعله احاطه شوند، برخی دود می‌شوند و برخی دیگر به ماده‌ای که آتش را می‌بلعد نفوذ می‌کنند. از این رو، آن‌ها به جای حفظ آتش، آن را فرو می‌نشانند.

اکنون به آزمایش‌هایی که به نظر تأییدکننده‌اند می‌پردازم. اول، من دریافتم که ذرات نیتری که با صدای شکستگی[15] دود شده و به هوا می‌روند، نیتر خالص هستند. چندبار، نیتر را طوری ذوب کردم که بوتۀ آهنگری داغ شد، آنقدر که کاملاً سرخ شد و سپس آن را با زغال زنده[16] روشن کردم، دود آن را در یک بالن شیشه‌ای سرد جمع کردم تا زمانی که فلاسک از دود مرطوب شد و سپس با نَفَسم آن را بیشتر مرطوب کردم. در آخر، آن را در هوای سرد قرار دادم تا خشک شود. وقتی خشک شد، قطعات کوچک یخ‌ نیتر اینجا و آنجا درون بالن شیشه‌ای پدیدار گشت.

ممکن است تشکیک ایجاد شود که این امر تنها از ذرات مفر رخ نداده، بلکه شاید شعله با خود (به گفتۀ جناب محترم) بخش‌های کاملی از نیتر را حمل کرده و ذرات ثابت را همراه با مواد مفر، پیش از آن‌که منحل شوند، خارج کرده است. برای رفع این شک، کاری می‌کنم که دود از لولۀ دودکشی که بیش از یک فوت طول دارد (به مانند A) بالا رود تا قطعات سنگین‌تر به لوله بچسبند و من فقط مواد فرارتری را که از دهانۀ لولۀ باریک‌تر B گذر می‌کنند جمع‌آوری می‌کنم. آزمایش به همین شکلی که توضیح دادم انجام شد.

اما نمی‌خواستم در اینجا توقف کنم. برای بررسی بیشتر موضوع، مقدار بیشتری از نیتر را ذوب کردم و با زغال زنده مشتعل کردم. مانند قبل، لولۀ A را روی بوتۀ آهنگری قرار دادم. تا زمانی که شعله باقی بود، تکه‌ای از آینه را نزدیک دهانۀ B نگه داشتم. مادۀ خاصی به آن چسبیده بود که با قرار گرفتن در معرض هوا، تبدیل به مایع شد. گرچه چندین روز صبر کردم، اما نتوانستم اثری از نیتر را مشاهده کنم. ولی بعد از این‌که روح نیتر را روی آن ریختم، به نیتر تبدیل شد.

از این نکته، به نظر می‌رسد که بتوانم چنین استنباط کنم: (1) در [جریان] ذوب، قسمت‌های ثابت از قطعات فرار جدا می‌شوند و شعله آن‌ها را به سمت بالا می‌برد، همچنان که از یکدیگر جدا هستند. (2) پس از جدا شدن قطعات ثابت از قطعات فرار با صدای شکستگی، آن‌ها نمی‌توانند دوباره به‌هم متصل شوند. از این استنباط می‌کنم که (3) قطعاتی که به بالن شیشه‌ای چسبیده‌اند و به شکل قطعات کوچک یخ‌ به‌هم آمیخته‌اند، ثابت نبوده‌ بلکه صرفاً فرارند.

به نظر می‌رسد آزمایش دوم نشان می‌دهد که قطعات ثابت فقط ناخالصی‌های نیتر هستند. من دریافتم که هر چه بیشتر خالص شود، فرارتر می‌شود و برای متبلور شدن مناسب‌تر است. زیرا وقتی بلورهای نیتر تصفیه‌شده یا صاف‌شده را در یک جام شیشه‌ای مانند A ریختم و در آن اندکی آب سرد ریختم، تا حدی با آب سرد تبخیر شد و آن ذرات خارج شده به لبۀ جام چسبیدند و به شکل یخ‌های کوچک درهم آمیختند.

به نظر می‌رسد آزمایش سوم نشان می‌دهد که وقتی ذرات روح نیتر حرکت خود را از دست می‌دهند، قابل اشتعال می‌شوند. من قطرات روح نیتر را در یک کیسۀ کاغذی مرطوب چکاندم و سپس ماسه را به آن اضافه کردم. روح نیتر بلافاصله از سوراخ‌های ماسه نفوذ کرد. پس از این‌که ماسه تمام یا تقریباً تمام روح نیتر را جذب کرد، آن را در همان کیسه روی آتش کاملاً خشک کردم. پس از انجام این کار، ماسه را زدودم و کاغذ را روی زغال زنده گذاشتم. به محض این‌که آتش گرفت، جرقه‌هایش را ـ به همان روشی که معمولاً نیتر خودش را جذب می‌کند ـ منتشر کرد.

اگر فرصت آزمایش بیشتر را داشتم، چیزهای دیگری اضافه می‌کردم که شاید موضوع را کاملاً روشن می‌کرد. اما از آنجا که من به طور کامل به مسائل دیگر مشغول هستم، با اغماض شما، این کار را به زمان دیگری موکول می‌کنم و به موارد دیگری که باید مورد توجه قرار گیرد می‌پردازم.

در بند 5، جایی که آقای محترم، به طور گذرا، به شکل ذرات نیتر می‌پردازد، بر نویسندگان مدرن به دلیل ارائۀ نادرست‌شان خرده می‌گیرد. نمی‌دانم منظور وی دکارت نیز هست یا خیر، اما اگر چنین باشد، گمان می‌رود به دلیل گفته‌های دیگران، دکارت را به باد نقد گرفته است؛ چرا که دکارت از ذراتی که با چشم دیده می‌شوند صحبت نمی‌کرد. همچنین فکر نمی‌کنم منظور آقای محترم این باشد که اگر یخ‌های کوچک نیتر آنقدر ساییده شده که بدل به متوازی‌السطوح‌ها[17] یا هر شکل دیگری شوند، دیگر نمی‌توان آن‌ها را نیتر خواند. شاید منظور او برخی از آن کیمیادان‌هایی است که چیزی جز آنچه را که با چشمان خود می‌بینند یا با دستان خود لمس می‌کنند نمی‌پذیرند.

با توجه به بند 9، اگر بتوان این آزمایش را به دقت انجام داد، آنچه که من می‌خواستم از اولین آزمایش ذکر شده در بالا استنباط کنم، کاملاً تأیید می‌شود.

در بند 13-18، آقای محترم سعی می‌کند نشان دهد که تمامی کیفیات محسوس[18] صرفاً به حرکت، شکل و تأثیرات مکانیکی باقی‌مانده بستگی دارند. از آنجا که او این ثبوت‌ها را به صورت ریاضیکال ارائه نمی‌کند، بررسی این‌که آیا آن‌ها کاملاً قناعت‌بخش هستند یا خیر، ضروری نیست. اما در عین حال، نمی‌دانم چرا این آقای محترم این‌قدر مشتاقانه می‌کوشد تا همین را از طریق آزمایش خود استنباط کند، چرا که پیش از این، به قدرت کفایت این موضوع توسط بیکن و سپس دکارت به اثبات رسیده است. همچنین من نمی‌بینم که این آزمایش شواهد روشن‌تری نسبت به آزمایش‌های دیگری که به قدر کفایت در دسترس هستند به ما ارائه کند.

زیرا تا آنجا که به گرما مربوط می‌شود، آیا همان [نتیجه‌گیری][19] از این واقعیت که اگر دو تکه چوب به‌هم مالیده شوند ـ با این‌که سرد هستند ـ از این حرکت اخگر تولید می‌شود، به همان اندازه روشن نیست؟ یا این‌که اگر بر روی آهک آب بپاشند داغ می‌شود؟ در مورد صدا، من در این آزمایش چیزی قابل‌توجه‌تر از جوشاندن آب معمولی و بسیاری چیزهای دیگر نمی‌بینم. در مورد رنگ، برای این‌که خودم را به چیزهایی که صرفاً قابل اثبات‌اند محدود کنم، فقط می‌گویم که ما گیاهان سبز را می‌بینیم که به رنگ‌های بسیار متفاوت تغییر می‌کنند. مجدداً، اگر اجسامی که بوی بدی می‌دهند تکان بخورند، بوی بدتری خواهند داد، به ویژه اگر اندکی گرم شوند. در آخر، شراب شیرین به سرکه تبدیل می‌شود، و بسی مثال‌های دیگر از همین دست.

بنابراین (اگر بتوان از آزادی فلسفی استفاده کرد)[20] به داوری من، همۀ این موارد زائدند. این را به این دلیل می‌گویم که می‌ترسم سایرین ـ که این آقای نجیب را کمتر از آنچه که باید، دوست دارند ـ شاید در مورد او اشتباه قضاوت کنند.

بند 24. من پیش از این در مورد علت این پدیده صحبت کرده‌ام [به IV/18/15-19/6 مراجعه کنید]. در اینجا فقط اضافه می‌کنم که به تجربه نیز دریافته‌ام که ذرات نمک ثابت، در قطرات نمک شناور هستند. زیرا هنگامی که به سمت بالا به پرواز درآمدند، به تکه شیشه‌ای که من برای این کار آماده کرده بودم، برخورد کردند و اندکی نیز گرم شده بودند، به طوری که هر [ذره][21] فراری که به شیشه چسبیده بود می‌خواست رها شود. وقتی این کار انجام شد، مواد سفیدرنگ غلیظی را مشاهده کردم که اینجا و آنجا به شیشه چسبیده بودند.

در بند 25 به نظر می‌رسد که آقای محترم می‌خواهد نشان دهد که قطعات قلیایی توسط تکانۀ[22] ذرات شور به اینجا و آنجا منتقل می‌شوند، اما ذرات شور با تکانه‌های خودشان به هوا می‌روند.

در توضیح این پدیده گفته‌ام که ذرات روح نیتر حرکت شدیدتری می‌یابند، زیرا وقتی وارد منافذ گشادتر می‌شوند، لزوماً باید توسط مادۀ بسیار ظریفی احاطه شوند و توسط آن به سمت بالا رانده شوند، همانند ذرات چوب که توسط آتش [به سمت بالا] می‌روند. اما این ذرات قلیایی حرکت خود را از تکانۀ ذرات روح نیتر دریافت می‌کنند که از منافذ باریک‌تر نفوذ می‌کنند. در اینجا اضافه می‌کنم که آب خالص نمی‌تواند به این راحتی قسمت‌های ثابت را حل کرده و آزاد سازد. بنابراین جای تعجب نیست که وقتی روح نیتر را روی محلول نمک ثابت حل شده در آب می‌ریزید، جوششی به وجود می‌آید که جناب محترم در بند 24 بیان می‌کند. در واقع، من فکر می‌کنم که این جوشش شدیدتر از این نیز خواهد بود اگر روح نیتر در حالی که هنوز دست نخورده روی نمک ثابت ریخته شود. زیرا در آب به مولکول‌های بسیار ریز حل می‌شود که می‌توان آن‌ها را راحت‌تر تقسیم کرد و آزادانه‌تر از زمانی که تمام قسمت‌های نمک روی یکدیگر قرار گرفته‌ و محکم به یکدیگر می‌چسبند، به حرکت درآورد.

بند 26. قبلاً در مورد طعم روح اسید صحبت کردم. بنابراین فقط قلیایی باقی مانده که مورد بحث قرار گیرد. وقتی آن را روی زبانم گذاشتم، گرما و در پی آن، یک سوزش را احساس کردم. این به من ثابت می‌کند که نوعی آهک است.

زیرا همان‌طور که آهک به کمک آب گرم می‌شود، این نمک نیز به کمک بزاق یا عرق یا روح نیتر یا حتی هوای مرطوب گرم می‌شود.

بند 27. فوراً نتیجه نمی‌شود که اگر ذره‌ای از ماده به ذره‌ای دیگر متصل شود، شکل جدیدی پیدا می‌کند. تنها به این نتیجه می‌رسیم که بزرگتر می شود، و این برای بیان آنچه که جناب محترم در این بخش در مورد آن تحقیق می‌کند، کافی است.

بند 33. پس از ارزیابی این تز که در اینجا در مقاله‌ای پیشرو آمده، نظرم را در مورد شیوۀ فلسفی جناب محترم نیز ارائه خواهم کرد.

در باب سیالیت

بند 1: به اندازۀ کافی آشکار است که [سیالیت و سختی [یعنی استحکام]][23] را باید در زمرۀ عمومی‌ترین تأثیرات [هم‌آیی‌ها یا آمیزش‌های چندین ذرۀ ماده در اجسامی ذیل هر نام معین به‌شمار آورد، این خیلی نادر است که قطعه‌ای از ماده در جهان، سیال[24]، یا ثابت[25] یا مستحکم نباشد.] من فکر می‌کنم مفاهیمی که از کاربرد متداول ناشی می‌شوند یا طبیعت را توضیح می‌دهند، نه به مثابه چیزی درخود، بلکه آن‌گونه که با ادراک حسی انسان مرتبط است، نه باید در زمرۀ انواع اصلی[26] شمرده شود، و نه باید با مفاهیم محض[27] خلط شود (یعنی نباید اشتباه شود) چیزی که طبیعت را آن‌گونه که هست توضیح می‌دهد. حرکت، سکون و قوانین آن‌ها، از گونۀ آخری‌اند. پیدا، ناپیدا، گرم، سرد و چیزی را که ابتدا توضیح خواهم داد: سیال و سخت و غیره از نوع اولی‌اند.

بند 5: اولین مورد، کوچک بودن اجسامی‌ست که آن را تشکیل می‌دهند، زیرا مطمئناً در… [تکه‌های بزرگتر ماده، علاوه بر نابرابری‌ها یا ناهمواری‌های بیشتر که روی سطح آن‌ها وجود دارد، و ممکن است مانع از لغزش آسان آن اجسام در امتداد یکدیگر شود،… خود حجم زیاد می‌تواند آن‌ها را چنان سنگین کند که نتوانند با قدرت آن علل (هر چه که باشد) برانگیخته شوند؛ قدرتی که سبب می‌شود اجزای کوچک اجسام سیال آزادانه در میان خود بالا و پایین روند…][28]. با وجود این‌که اجسام کوچک هستند، معهذا سطوح ناصاف و ناهموار دارند (یا می‌توانند داشته باشند).

بنابراین اگر اجسام بزرگ باید طوری حرکت کنند که نسبت حرکت آن‌ها به حجم آن‌ها برابر با حرکت و حجم اجسام کوچک باشد، آن‌ها را نیز باید سیال نامید، اگر لفظ سیال به معنای چیزی جزئی نباشد و به کاربرد معمول آن دسته از اجسام متحرکی که کوچکی و فواصل آن‌ها از درک حسی انسان به دور است، تقلیل نیابد. پس تقسیم اجسام به سیال و سخت [یا جامد و ثابت][29] مانند تقسیم آن‌ها به پیدا و ناپیدا خواهد بود.

در همان بخش: [… در حالی که نمی‌توانیم باور کنیم که کوچکی قطعات چقدر می‌تواند آن‌ها را به سادگی به حرکت درآورد، و حرکت‌شان را حفظ کند] اگر ما قادر به تایید آن با آزمایش‌های کیمیایی نبودیم. هیچ‌کس نمی‌تواند این را با آزمایش‌های کیمیایی و یا هیچ چیز دیگر جز محاسبه و ثبوت «تأیید»[30] کند. زیرا با استدلال و محاسبه است که اجسام را و در نتیجه نیروهای لازم برای حرکت آن‌ها را تا بی‌نهایت تقسیم می‌کنیم. اما ما هرگز نمی‌توانیم این را با آزمایش «تأیید» کنیم.[31]

بند 6: [و به طور خاص نشان می‌دهیم] که اجسام بزرگ آنقدر حجیم هستند که نمی‌توانند سیال باشند. [ممکن است بیشتر مشاهده کنیم که چگونه طبیعت و هنر، زمانی که هر یک از آن‌ها، جسم‌های تودۀ سیال قابل‌توجهی را می‌سازد، به منظور انجام این کار، عادت ندارد که آن‌ها را خرد کند…]. چه کسی آنچه را که گفتم به صورت روان بفهمد یا نه، با این حال، آن چیز از طریق خود آشکار می‌شود. اما نمی‌دانم که چگونه این آقای محترم با آزمایش‌های گزارش‌شده در این بخش، این را «تأیید» می‌کند. زیرا (از آنجایی که می‌خواهیم در مورد یک چیز یقینی شک کنیم) اگرچه استخوان‌ها برای ساختن چربابه[32] و مایعات مشابه نامناسب هستند، شاید برای ساختن نوعی مایع جدید به اندازۀ کافی مناسب باشند.

بند 10. با کمتر نرم‌کردن‌شان نسبت به قبل [یا شکل‌دادن‌شان برای درهم‌آمیزی با ذرات مجاور، یا با کمتر صاف و لغزنده‌کردن سطوح‌شان نسبت به قبل]. قطعات وارد شده به گیرنده می‌توانستند بدون هیچ تغییری در بدنۀ دیگری، جامدتر از روغن، لخته[33] شوند، تنها به این دلیل که از قسمت‌های باقی‌مانده جدا شده‌اند. زیرا اجسام با توجه به نوع مایعی که در آن غوطه‌ور هستند سبک‌تر یا سنگین‌تر هستند.

بنابراین وقتی ذرات کره در شیر شناور هستند، بخشی از مایع را تشکیل می‌دهند. اما بعد از این‌که شیر هم زده شود، حرکت جدیدی می‌یابد که تمامی اجزای تشکیل دهندۀ شیر نمی‌توانند خود را همسان وفق دهند، این خود باعث می‌شود که بعضی از قسمت‌ها سنگین‌تر شده و بخش‌های سبک‌تر را به سمت بالا برانند. اما از آنجایی که این قطعات سبک‌تر، بسیار سنگین‌تر از هوا هستند، نمی‌توانند با هوا مایعی بسازند و توسط آن به سمت پایین رانده می‌شوند. و چون قادر به حرکت نیستند، به تنهایی نیز نمی‌توانند مایع بسازند، بلکه روی یکدیگر دراز می‌کشند و به یکدیگر می‌چسبند.

بخارات نیز هنگامی که از هوا جدا می‌شوند، به آب بدل می‌شوند که در مقایسه با هوا می‌توان آن‌ها را جامد نامید.

بند 13. و من به عنوان مثال، کیسه‌ای را که با آب متورم شده را به جای کیسه‌ای پر از هوا در نظر می‌گیرم [زیرا، اگرچه این کیسۀ پر از هوا نیز همانند یک جسم سخت است، اما در این مورد شاید کشش کیسه را بتوان به نوعی حالتی ارتجاعی نسبت داد و آزمایش شناورشدن نیز تعلق به هوا را به ما آموخته است]. از آنجایی که ذرات آب همواره بی‌وقفه در هر جهت حرکت می‌کنند، واضح است که اگر توسط اجسام اطراف مهار نشوند، آب به هر جهتی کشیده می‌شود.

علاوه بر این، من اعتراف می‌کنم که هنوز نمی‌توانم درک کنم که چگونه تورم یک کیسۀ پر از آب، به تأیید دیدگاه او در مورد ذرات خرد کمک می‌کند. به این دلیل که چرا وقتی دو طرف کیسه توسط انگشت فشار داده می‌شود، ذرات آب وادهی[34] ندارند (همان‌طوری که اگر آزاد می‌بودند، این کار را می‌کردند). این است که موازنه یا گردشی وجود ندارد، مانند زمانی که جسمی مثلاً انگشت ما توسط مایع یا آب احاطه شده است. اما هر چقدر هم که کیسه، آب را تحت فشار قرار دهد، با این وجود، ذرات آب به مرکزی وادهی دارند که در کیسه محصور می‌شود، به همان روشی که معمولاً در خارج از کیسه دارند.

در همان بخش: [اما من نمی‌گویم که کاملاً بیهوده است که پرسید] آیا بخشی از ماده وجود دارد [شامل اجزای بسیار ریز و متلاطم، که در نتیجه به آسانی به قطعات کوچکتر خرد می‌شوند، یا به هر شکلی که فرصت ایجاب کند فشرده می‌شوند، ممکن است بی‌وقفه مکان خویش را تغییر دهند، و در نتیجه سیال‌ترین جسم را تشکیل دهند، بدون هیچ خلاء، حفره، یا وادادگی ماده در آن‌ها …]. امر ایجابی باید حفظ شود، مگر این‌که در عوض مایل به قهقرایی بی‌نهایت باشیم، یا تصدیق کنیم که خلاء وجود دارد. (اوج پوچی!)

بند 19. [رطوبت جسم یک چیز نسبی است و عمدتاً به تجانس یا عدم تجانس اجزاء تشکیل‌دهندۀ مایع در ارتباط با منافذ آن اجسام خاصی که آن را لمس می‌کنند بستگی دارد: زیرا گاهی اوقات برآمدگی‌ها و منافذ کوچک سطح جسم خشک… به مقدار و شکلی است] که ذرات مایع به آن منافذ راه می‌یابند و در آنجا محبوس می‌شوند و بدین وسیله [معمولاً آن را نرم می‌کنند؛ و گاه منافذ و نامطبوعی اجسام خشک آنقدر از نظر بزرگی و شکل نامتناسب با ذرات مایع‌اند که بدون چسبیدن یا پیوستن به هیچ قسمتی از آن، روی سطح می‌لغزند.][35]

این را نباید مطلقاً در مورد تمام مایعاتی که وارد منافذ [اجسام] دیگر می‌شوند تأیید کرد. زیرا اگر ذرات روح نیتر وارد منافذ کاغذ سفید شوند، آن را سخت و شکننده می‌کنند. می‌توان این را با ریختن چند قطره در یک فنجان آهنی درخشان مانند A، و هدایت دود از طریق یک پوشش کاغذی مانند B، آزمایش کرد. علاوه بر این، همان روح نیتر چرم را نرم می‌کند، اما تر نمی‌کند. برعکس، آن را منقبض می‌کند، همان‌طور که آتش نیز این کار را می‌کند.

در همین بخش:  [و حتی آب، که تقریباً تمامی جانوران و گیاهان و بسیاری از اجسام معدنی را تر می‌کند… نسبت به پرهای اردک، قو و دیگر پرندگان آبزی، جسم مرطوبی به نظر نمی‌رسد؛ از آنجا که طبیعت، آن‌ها را هم برای پرواز و هم برای شنا کردن می‌سازد [پرهایشان را بااحتیاط چنان بافتی می‌دهد که مانند پرهای سایر پرندگان ـ که جذب آب، پرواز را برایشان دشوار می‌سازد ـ آب را قبول نمی‌کنند.]

او علت را در هدف جست‌وجو می‌کند.

بند 23: [بیایید به مایعات مرئی برگردیم و بکوشیم ثابت سازیم… که اجزای غیرمحسوس آن‌ها ممکن است به هر طریقی تکان بخورند،] اگرچه حرکت‌شان به‌ندرت توسط ما دیده می‌شود. سپس [هر مقداری که دوست دارید از نیتریک اسید بردارید، و میزان دلبخواهی از نقرۀ سکۀ معمولی را در آن حل کنید… محلول رنگی را در آبی که 12 یا 15 برابر محلول است، به طور مساویانه بریزید و سپس مخلوط را تخلیه یا صاف کنید تا آنجا که کاملاً شفاف شود. اگر به این مایع نگاه کنید، به نظر می‌رسد که همۀ اجزای آن مانند آب معمولی در حالت سکون قرار دارند، و چشم شما قادر به تشخیص ذرات نقره‌ای که در مایع شناورند، نخواهد بود… اگر یک قطعۀ مسطح از مس تمیز را داخل این مایع فرو کنید، وجود چنین ذرات فلزی‌ای که با آب به این‌سو و آن‌سو هم‌زده می‌شوند، به سرعت پدیدار خواهد شد. چون وقتی آن را به مدت دو یا سه دقیقه در محلول نگه دارید… ذرات نقره که تا آن زمان در حال چرخیدن به بالا و پایین بودند، خواهید دید که به صورت جمعی خود را به صفحۀ مسی می‌چسبانند و… آن را با یک پوستۀ نازک نقره‌ای می‌پوشانند.]

این موضوع بدون این آزمایش و بدون هیچ هزینه‌ای به اندازۀ کافی مشهود است، چرا که در زمستان به طور بسنده می‌بینیم که نَفَس ما حرکت می‌کند، در حالی که در تابستان یا در یک اتاق گرم نمی‌توانیم حرکت آن را ببینیم.

به علاوه، اگر در تابستان به ناگهان بادی سرد بوزد، از آنجایی که چگالی[36] جدید هوا مانع پراکنده شدن بخارات ناشی از آب از طریق آن می‌شود ـ ‌طوری که پیش از وزیدن باد بود ـ آن‌ها دوباره به وفور بر روی سطح آب جمع می‌شوند، به اندازه‌ای که می‌توانیم آن‌ها را ببینیم.

باز هم می‌توانیم از ساعت آفتابی و سایۀ خورشید[37] استنباط کنیم که حرکت اغلب آهسته‌تر از آن است که بتوانیم آن را ببینیم، و از یک تکه زیر نور که به سرعت در یک دایره حرکت می‌کند، این حرکت اغلب برای ما خیلی سریع‌تر از آن است که بتوانیم آن را ببینیم. در مورد دوم تصور می‌کنیم که قسمت تهییج شده در هر نقطه از محیطی که با حرکتش توصیف می‌کند، در حال سکون است. من در اینجا دلایل آن را بازگو می‌کنم، اگر آن را زائد تشخیص ندادم.

در آخر، اجازه دهید به طور گذرا بگویم که برای درک طبیعت سیال، به طور کلی کافی است بدانیم که می‌توانیم دست خود را بدون هیچ مقاومتی در همۀ جهات با حرکتی فراخور سیال حرکت دهیم. این به اندازۀ کافی برای کسانی آشکار است که به طور بسنده به آن مفاهیمی توجه می‌کنند که طبیعت را آن گونه که هست توضیح می‌دهند، نه آن گونه که به ادراک حسی انسان مربوط می‌شود. نه به این دلیل که من با بی‌اعتنایی، این داستان را بیهوده می‌دانم؛ برعکس، اگر این کار در باب هر چیز سیالی، تا حد امکان دقیق و قابل اطمینان انجام می‌شد، آن را ـ جهت درک تفاوت‌های خاص آن‌ها ـ بسیار مفید می‌دانستم. این چیزی است که همۀ فیلسوفان باید به شدت آرزو کنند، زیرا بسیار ضروری است.

در باب استحکام

بند 7: [به هر دلیلی که اتمیست‌ها علت سختی و استحکام آنچه را که اخیراً از آن صحبت می‌کنیم (یعنی اجزای جسم نسبت به یکدیگر در حالت سکون قرار دارند) از قلم انداخته‌اند، با این حال، اگر دو جسم در برابر یکدیگر ساکن باشند، به نظر می رسد] با قوانین جهانی طبیعت همخوان است [که آن‌ها باید به آن حالت سکون‌شان ادامه دهند تا زمانی که نیرویی بتواند بر مقاومت آن‌ها غلبه کند و آن‌ها را از آن حالت خارج سازد.]

این توسط دکارت اثبات شده، و من نمی‌بینم که این جناب ارجمند نشانی واقعی از آزمایش‌ها یا مشاهدات دکارت نشان دهد.

من در اینجا و در ادامۀ مطالب، بسیاری چیزها را یادداشت کرده بودم، اما بعداً دیدم که آقای محترم خودش را اصلاح کرد.

بخش 16. [مهره‌ها که به طرز ماهرانه‌ای تر شدند و توسط سیم‌ها طوری نگه داشته شدند که… به کناره‌ها نلغزند، چندین‌بار وزنه‌های شناور را در ترازوی متصل به پایین آن‌ها می‌ریختیم و با کشیدن زیرک سنگ بالاتر، بارها سعی کردیم که هرچقدر که می‌توانیم آن را پایین‌تر بکشیم، و گاهی اوقات بیش از 100 اونس، و یکبار 132 اونس [تروی[38]، علاوه بر ترازویی که حاوی آن‌ها بود، و خود مهره…].

اگر کسی آن را با وزن نقرۀ زندۀ محصورشده در لوله مقایسه کند، بسیار نزدیک به وزن واقعی است. اما من زحمت بررسی این چیزها را ارزشمند می‌دانم؛ این‌که کسی بتواند تا آنجا که ممکن است نسبت بین فشار هوا در امتداد خطی موازی با افق، و همین فشار را در امتداد خطی قائم بر افق به دست آورد. من فکر می‌کنم این کار از این مسیر قابل انجام است. CD را در شکل 6 یک آینۀ مسطح و به شدت صاف و صیقلی درنظر بگیرید، که روی آن دو تکه مهرۀ A و B، به طور مستقیم با یکدیگر در تماس‌اند. بگذارید A به یک قلاب متصل شود: E. و B به یک طناب متصل شود: N؛ فرض کنید T یک چرخه و G وزنه‌ای باشد که نیروی مورد نیاز برای دور کردن B از A در امتداد خطی موازی با افق را نشان می‌دهد.

در شکل 7، F یک نخ ابریشمی به اندازۀ کافی قوی است که به واسطۀ آن مهرۀ B به کف بسته شده است. فرض کنید D یک چرخه و G وزنه‌ای باشد که نیروی لازم برای جدا کردن A و B را در امتداد خطی عمود بر افق نشان می‌دهد.

توضیح بیشتر این موارد لازم نیست. با این وصف، دوست عزیز اکنون شما آنچه را که در مورد آزمایش‌های آقای بویل شایان ذکر یافتم، در اختیار دارید.

 

دربارۀ سؤالات اولیۀ شما، وقتی به پاسخ‌هایم نگاه می‌کنم، چیزی نمی‌بینم که از قلم انداخته باشم. و اگر تصادفاً چیزی را مبهم قرار داده باشم (همان‌طور که اغلب به دلیل کمبود کلمات چنین می‌شود)، از شما می‌خواهم نیکی کنید و آن را به من نشان دهید. من تمام تلاشم را می‌کنم تا آن را واضح‌تر توضیح دهم.

در مورد سؤال تازۀ شما که چگونه چیزها پیدا شده‌اند و چه پیوندی با علت نخستین دارند، من یک اثر کوتاه کامل مرتبط با این موضوع و همچنین [مرتبط] با اصلاح فاهمه نگاشته‌ام.[39] مشغول رونویسی و اصلاح آن هستم، اما گاهی به دلیل این‌که هنوز برنامۀ مشخصی برای انتشار آن ندارم، آن را کنار می‌گذارم. البته می‌ترسم که متکلمان زمان ما آزرده شوند و با نفرت همیشگی خود به من حمله کنند؛ منی که به طور کامل از نزاع می‌ترسم.[40]

من در این مورد، منتظر توصیۀ شما خواهم بود و برای این‌که بدانید چه چیزی در این کار من وجود دارد که ممکن است واعظان را تا حدودی آزرده کند، می‌گویم که بسیاری از «صفات» را که آن‌ها ـ و همه تا آنجا که من می‌دانم ـ به خدا نسبت می‌دهند، مخلوق[41] می‌دانم. برعکس، چیزهای دیگری را که آن‌ها به دلیل تعصباتشان، آن‌ها را مخلوق می‌دانند، به نظر من از صفات خداوند هستند و واعظان آن‌ها را اشتباه درک کرده‌اند. همچنین، من خدا را از طبیعت جدا نمی‌کنم، همان‌طور که همۀ افرادی که برای من شناخته شده‌اند چنین کاری نکرده‌اند. پس من منتظر توصیۀ شما هستم چرا که شما را به مثابه دوستی بسیار وفادار می‌دانم که در صداقت‌اش تردیدی وجود ندارد.

خداحافظ، و همان‌طور که آغاز کردید، به دوست داشتن من ادامه دهید، که کاملاً از شما هستم.

Rijnsburg, April 1662, Benedictus Spiñoza

 

نامۀ 7

هنری اولدنبرگ به محترم B. D. S.

چند هفته‌ای هست که جناب محترم، نامۀ بسیار دلپذیر شما را با نظرات فاضلانه‌اش در باب کتاب بویل دریافت کردم. نویسنده [جهت قدردانی از شما] به من پیوسته و هر دو، از شما برای تأملاتی که با ما درمیان گذاشته‌اید سپاس‌گزاریم. بویل سریع‌تر پاسخ‌ و مراتب احترام‌اش را به شما بیان می‌کرد، اگر امید نداشت که به‌زودی از انبوه کاری که بر دوش‌اش افتاده، رها می‌شود. اما دریافت که این امیدواری بیهوده بوده است. او چه در امور عمومی و چه خصوصی، آنقدر پریشان‌حال است که در حال حاضر فقط می‌تواند مراتب قدردانی‌اش را به شما منتقل کند، و مجبور است نظر خود را در مورد یادداشت‌های شما به زمان دیگری موکول کند.

علاوه بر این، دو مخالف[42] به صورت چاپی به او حمله کرده‌اند و او خود را ملزم می‌داند که در اسرع وقت به آن‌ها پاسخ دهد. هدف آن نوشته‌ها، رسالۀ وی در باب نیتر نیست، بلکه کتاب دیگری‌ست که شامل آزمایش‌هایش بر روی هوای فشرده است که در آن، خاصیت ارتجاعی هوا را ثابت می‌کند. به محض این‌که خودش را از این کار رها ساخت، افکارش را در مورد اعتراضات شما فاش خواهد کرد. در همین حال از شما می‌خواهد که این تأخیر را بی‌مورد مپندارید.

آن گروه فیلسوفانی که قبلاً به شما گفته بودم، اکنون به لطف پادشاه ما، [تشکیلات‌شان] به انجمن سلطنتی تبدیل شده و توسط یک منشور عمومی ـ که به آن امتیازات ویژه می‌دهد ـ محافظت می‌شود. امید زیادی‌ست که این گروه از درآمد لازم برخوردار شود.

من به شما توصیه می‌کنم، بدون هیچ قیدوبندی چه در فلسفه و چه در الهیات، هر آنچه را که با ذکاوت فهم خویش به آن رسیده‌اید، از دانش‌پژوهان دریغ نکنید. بگذارید منتشر شود، هر قدر هم که در میان متکلمان نادان غوغا برپا شود. جمهوری شما بسیار آزاد است و آزادی زیادی برای فلسفه‌ورزی قائل است. [اما] ملاحظات خودتان به شما پیشنهاد می‌کند که مفاهیم و نظرات خود را تا حد امکان ملایم[43] بیان کنید. برای باقی [حرف و حدیث‌ها]، نتیجه را به سرنوشت بسپارید.

پس بیایید عالی‌جناب، هر ترسی از تحریک شدن پیگمی‌های[44] زمانۀ‌مان را از خود طرد کنیم. مدتهاست که ما با ناچیزان نادان مماشات کرده‌ایم. بیایید به سوی معرفت واقعی حرکت کنیم و عمیق‌تر از هر کسی در اسرار طبیعت نفوذ کنیم. در میان مردم شما به نظر من، می‌توان تأملات شما را بی‌هیچ عاقبت زیانباری منتشر کرد. و همچنین نباید ترسید که آن‌ها به خردمندان اهانت کنند. اگر شما حامیان و پشتیبانان‌تان را بیابید ـ و من بدون قیدوشرط تضمین می‌کنم که چنین خواهد شد ـ چرا باید از یک موموس[45] نادان بترسید. ای دوست بزرگوار، نمی‌گذارم آرام و قرار داشته باشید تا هنگامی که بر شما چیره شوم، و هرگز اجازه نخواهم داد ـ تا آنجا که به من بستگی دارد ـ افکارتان که چنین سنگینی‌ای دارند، در سکوت ابدی پنهان شوند. از شما می‌خواهم زحمت بکشید و در اسرع وقت به من اطلاع دهید که چه تصمیمی در این مورد گرفته‌اید.

شاید چیزهایی در اینجا رخ دهد که ارزش این را داشته باشد که از آن‌ها آگاه شوید. مسلماً انجمنی که نام بردم، اکنون با قوت بیشتری به کار خود ادامه خواهد داد، و شاید، اگر که صلح در این سواحل پایدار باشد، به طور متمایز به کلیۀ آثار چاپی کمک کند.

خداحافظ جناب عالی و باور کنید که من دوست بسیار جانسپار و عزیز شما هستم.

London, July 1662, Henry Oldenburg

 

[1] منظور، آزمایش‌هایی است که رابرت بویل (Robert Boyle) انجام داده است. (م)

[2] KNO3 از کانی‌هاست و رنگی متمایل به سفید دارد. (م)

[3] برای فهم دقیق این مبحث، می‌توانید به کتاب‌هایی که در باب «مکانیک جامدات» و «مکانیک سیالات» نوشته شده، رجوع کنید. (م)

[4] begun to be که به صورت تحت‌اللفظی می‌شود: آغاز به بودن کردن. من معمولاً می‌کوشم «منظور» نویسنده را ترجمه نکنم و به شیوۀ گزینش، چینش و نگارش کلمات و به‌ویژه جملات نویسنده کاملاً وفادار باشم. حتی با این‌که می‌دانم این وفاداری، علیه ریتم و نظم جملات فارسی‌ست. با این حال، گاهی ناگزیر باید منظور نویسنده را ترجمه کرد. (م)

[5] Phenomena

[6] یا: دست‌کم تا آنجا که به پدیده‌ها مربوط است. (م) ‌

[7] spirit

[8] Crucibleظرفی فلزی یا سرامیکی است که در آن می‌توان مواد را ذوب کرد. (م)

[9] در بند 9، بویل گزارش می‌دهد که روح نیتر را که برای منحل کردن کامل نیتر ثابت لازم است، وزن کرده و آن وزن را با وزنی که نیتر به هنگام جدا شدن از روح خویش از دست می‌دهد، مقایسه کرده است. وزن‌ها به‌هم نزدیک بودند، اما کاملاً مساوی هم نبودند. (کرلی)

باید گفت که برای درک دقیق اعتراضات اسپینوزا بر بویل، چاره‌ای جز رجوع به کتاب بویل نیست و از طریق این نامه نمی‌توان بر بحث اسپینوزا اشراف یافت. (م)

[10] rest

[11] motion

[12] essence

[13] impetus

[14] body معمولاً در فلسفۀ اسپینوزا اگر Body با حرف کلان B آغاز شود به معنای «بدن» است و الا همان معنای کلی جسم را تداعی می‌کند. (م)

[15] crackle

[16] live coal یا زغال فعال شده (م)

[17] parallelepipeds

[18] tangible qualities

[19] افزوده از کرلی است.

[20] این افزوده از خود اسپینوزاست. در ضمیمۀ همین افزوده چنین گفته: در نامه‌ای که فرستادم عمداً این کلمات را حذف کردم. (م)

[21] افزودۀ کرلی است.

[22] impulse

[23] افزوده‌ها‌ از کرلی است.

[24] fluid

[25] stable

[26] chief kinds

[27] pure notions

[28] همۀ آنچه که به صورت ایتالیک آمده، نقل‌قول‌هایی از بویل است. (م)

[29] این افزوده از من است. (م)

[30] تأکید از اسپینوزاست. (م)

[31] تصور می‌کنم این پاسخ بجا و درستی برای پرسش دوستان «فلسفه برای خیابان» در کابل است؛ چرا که برای برخی از آن‌ها همیشه جای سوال بود که اسپینوزا چطور قائل بر آن است که حالات نظر به صفتی که به آن متعلق‌اند، نامتناهی‌اند! اسپینوزا به طور واضح در اینجا بیان می‌کند که این امتداد یا تقسیم‌شدگی در مقام ثبوت است نه در مقام اثبات. بنابراین این فهم در تجربه برای ما حاصل‌شدنی نیست. (م)

[32] Chyle: چربابه مایعی شیری‌رنگ است که از قطرات چربی و لنف تشکیل شده است. در جریان هضم غذا، از لاکتال‌های رودۀ کوچک به سیستم لنفاوی تخلیه می‌شود. (م)

[33] coagulate

[34] yield

[35] مصادیق موافقت اسپینوزا با بخشی از این قطعات بویل را می‌توان در بخش طبیعت تأثرات کتاب اخلاق دید. این‌که چیزها چگونه برهم تأثیر می‌گذارند و ازهم تأثیر می‌پذیرند و این‌که چگونه این تأثیر را درونی کرده و از آن خود می‌سازند، همه ناشی از نگاه علمی اسپینوزا به جسم و بدن و به طور کل تحلیل بُعد است. (م)

[36] density

[37] shadow of the Sun

[38]Troy: سیستمی از اوزان که عمدتاً برای فلزات گران‌بها و جواهرات، با پوند 12 اونس یا 5760 دانه استفاده می‌شود. (م)

[39] به احتمال قوی، منظور اسپینوزا «رسالۀ مختصر» است. (م)

[40] اگر من جای اسپینوزا بودم این عبارت را چنین می‌نوشتم: «منی که از جدل بیزارم». ظاهراً این حکایت همۀ کسانی‌ست که دل در گرو حقیقت و شناخت دارند و از سفسطه و حرف‌های بی‌سروته و اتهام‌زدن‌ها و پرخاشگری‌ها و قهرمان‌بازی‌ها و شهیدپروری‌های مرسوم در جامعه (و اکنون مضاف بر آن، در شبکه‌های اجتماعی) بیزارند. هوچی‌گرهایی که حوصله و یا جرأت مطالعۀ تاریخ کشورشان را ندارند، اما خودشان را در خط مقدم مبارزه علیه همه‌چیز و همه‌کس تصور می‌کنند و جز بدنامی برای «فرهنگ اندیشۀ انتقادی و روشنفکری» هیچ دستاوردی نداشته‌اند. (م)

[41] creature

[42] توماس هابز و فرانسیسکو لینوس. (کرلی)

[43] moderately

[44] Pygmies: پیگمی‌ها مردمان بومی آفریقای استوایی و بخشی از مردمان بومی اندونیزیایی‌اند که به دلیل نوع تغذیه و شرایط آب‌وهوایی، قدهای کوتاهی دارند. ظاهراً اولدنبرگ با اشاره به پیگمی‌ها کوشیده متکلمان را تحقیر کند. در زبان فارسی مدرن نیز یکی از نام‌هایی که برای تحقیر رقیب متداول شده، «کوتوله» است. به هر حال، به نظر نمی‌رسد که استفاده از چنین کلماتی نشانه‌ای از خردمندی باشد. (م)

[45] Momus: خدای تمسخر و عیب‌جویی و انتقاد نامنصفانه در اساطیر یونان. (م)

Zeen is a next generation WordPress theme. It’s powerful, beautifully designed and comes with everything you need to engage your visitors and increase conversions.

Top Reviews